گردش سه نفره...
جمعه هوا آفتابی بود و تصمیم گرفتیم یه گردش سه نفره بزنیم تو رگ
رفتیم باباامان و شما کلی بازی کردی و خوش گذروندی عزیزم
گفتم الینا بخند عکس بگیرم ادای خندیدنو درآوردی این شکلی شدی
همه غذاتو دادی این دو تا گربه ملوس نوش جان کردند
شب هم دوره عموها خونه حاج عمورضا برگزار شد و مجدداً کلی رقص و پایکوبان نمودندی
چند وقته وقتی کار بدی انجام میدی و ازت توضیح میخوام میگی: من نبودم دوست من اینکارو کرده!!!ازت میپرسم:به نظرت دوستت کار درستی کرده؟
با هیجان میگی:نه منم باهاش دعوا کردم گفتم دوست من تو کار خوبی نکردی
من هم بهت میگم که به دوستت بگو اگه اینکارو تکرار کنی مامانم از دستت ناراحت میشه(چه کنیم دیگه مجبوریم با دوست مجازیه شما هم دوست شیم)
خونه باباجون اینا گیر داده بودی به باباجون میگفتی من بره ام شما هم عقابی بیا منو شکار کن!!! وقتی باباجون نه ببخشید عقاب تیزچنگال شکارت کرد داد میزدی میگفتی: خدای من ...خدای من...کمک...کمک...نجاتم بدید...عقاب بج جنس(بدجنس) منو قورت داد...
باباجون هم از بازی با شما اصلا خسته نمیشه که هیچ...کلی هم لذت میبره و خیلی طبیعی نقششو بازی میکنه