الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

معجزه عشق

آن هنگام که از برکت ورود ویروس جدید آنفلوآنزا از شدت تب و لرز و گلودرد و سرفه و عطسه و استخوان درد به خود میپیچی و نوش جان نمودن 3 عدد آمپول پنی سیلین و دگزا  و سرم و انواع داروها افاقه ای به حالت ندارد شنیدن زمزمه های دلنشین ِ یک عدد دخترک ِ نرسیده به 4 سال در کنار بالینت که میگوید : خدایا حال مامانمو خوب کن و نوازشهای دستان کوچک و لطیفش بر پوست بدنت و گفتن اینکه : مامان جونم چقدر پوستت نرمه... و تجویز چای نبات برای تسکین درد از سوی همان دخترک ِ شیرین زبان که خود نیز در تب میسوزد و بیمار است ... فقط و فقط و فقط اینهاست که حال ِ تو را خوب میکند همین و بس... و این است معجزه عشق... ...
7 ارديبهشت 1393

روزهای شوم

پنجشنبه و جمعه در خدمت بانک بودیم! دیروز عصر موقع عزیمت به محل کار ، بهانه گرفتی که چرا همش منو تنها میزاری و میری سرِ ِ کار؟! منم آماده ت کردم و با خودم آوردمت اداره ، ای کاش قلم دستم می شکست و آماده ت نمیکردم و نمی آوردمت موقع خروج از بانک ، سر خوردی و افتادی و زیپ کاپشنت رفت تو چونه ت و یه چاک بسیار عمیق و کلی خونریزی... سریع بردمت درمانگاه ، گفتند شکافش خیلی باز و عمیقه و باید بخیه بخوره تا اونموقع بابا رسید و با بخیه زدن مخالفت کرد و گفت جاش میمونه رو صورتش! رفتیم پزشک معتمد بانک را از در خونه ش کشیدیم بیرون و بنده خدا معاینه ت کرد و گفت دو سه روز همینطور بمونه بعد بیارش ببینمش اگه لازم بود دوباره خودم زخم ایجاد میکنم و بخ...
11 اسفند 1392

...

عاشق لحظات شبانه ای هستم که قبل از خواب با تو سپری میکنم . غرق  لذت میشوم از نگریستن به چشمان زیبایت  غرق شادی میشوم از طنین دل انگیز صدایت     دخترم، همپای لحظه های دلتنگی ام ، به پاکی چشمانت قسم که تا ابد دوستت خواهم داشت بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم زیرا می دانم فردا بیشتر از امروز دوستت خواهم داشت…   سپاس میگویم  الهه عشق را،  که ناب ترین عشق هستی را نصیبم کرده است. ...
7 بهمن 1392

حساسیت از نوع مادرانه

مریضی های پی در پی امسالت ، خیلی حساسم کرده ! در واقع  آلرژی و حساسیت تو منجر به حساسیت من شده اما از نوع روحی و روانی ! دل نازک شدم ! این روزها خیلی حساس و زود رنج شدم ! میدونم تقصیر هیچکس نیست ! خودم زیادی حساس شدم ! اما فکر کنم تا حالم بهتر نشده بهتره جایی که شرایط واسه رنجیدنم مهیاست ، کمتر برم یا اصلا ً نرم ! دوست دارم تنها باشیم خودم و خودت و نهایتاً کسانی که از بودن باهاشون دچار رنجش نمیشم ! چند شب پیش تو اوج بیماریت هر چی صدات زدم نبودی ! کلی تو خونه دنبالت گشتم! پیدات نبود ! خیلی ترسیدم! میگم واقعاً اعصاب نمونده  واسم!!!!! آخرش با این صحنه مواجه شدم !   قربونت بشم حتی تو مری...
11 دی 1392

بشین سرِ جات !

فصل سرد ِ امسال واسه ما انگار طلسم شده ! 80% به بیماری دخترم و حساسیت و سرفه و دکتر و شب بیداری و غصه گذشت ! هر چی میخوام ننویسم که باز هم مریضی ، نمیشه !!! باز هم مریض شدی دخترم ! بدنت خیلی ضعیف و حساس شده با کوچکترین محرکی دوباره حساسیتت اوت میکنه ! دیشب خیلی گریه کردی از درد گوش ! دلم ریش ریش شد ! دلم میخواد بترکه ! هیچی بهم نمیچسبه ! هیچی خوشحالم نمیکنه ! ... دیشب با ناله به پزشک معتمد بانک میگم : دکتـــــــــــــــــــــــر ! خسته شدم ! بس که دلبندم زجر کشید خسته شدم ! چه کنم که مریض نشه ؟! با خونسردی -رو به همسر با اشاره به اینکه گوشهاتو بگیر - گفت: هیچی ! نرو سر ِ کار ! بشین خونه مراقب دلبندت باش ! سکوت حکمفر...
8 دی 1392

...

    چشمانت... دستانت... عطر تنت... آن زبان شیرین و پراحساست... چه بیتابم می کند... هیچوقت اینگونه نبوده ام... هیچوقت... ...
26 آذر 1392

راستی چه شد؟

چگونه است که با هر بار شنیدن صدای ناز و مهربانت از پشت گوشی تلفن قلبم میریزد؟! چگونه است که هر روز با دیدن چهره شاد و خندانت که از پشت شیشه ماشین انتظار آمدن مرا میکشی، دلم میریزد؟! چگونه است که همیشه دلتنگ توام ! حتی زمانی که تو را محکم در آغوش دارم باز هم دلتنگت هستم ؟! چگونه است که تمام خستگی ها و تنش ها و استرس هایم با دیدن برق چشمان زیبا و معصومت فراموش میشوند و میروند پی کارشان و من میمانم و تو و چشمانت که نگریستن به آنها  برترین لذت دنیاست برای من؟!   قسم به عشقمون قسم همش برات دلواپسم قرار نبود اینجوری شه یهو بشی همه کسم راستی چی شد ، چه جوری شد اینجوری عاشقت شدم شاید میگم تقصیر توست تا کم شه از جرم خو...
5 آذر 1392

...

گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟! آنقدر محو که یکدم مژه بر هم نزنی! مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ، ناز چشم  ِ تو به قدر مژه برهم زدنی!
14 مهر 1392