الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

عصر حجر...

1392/2/29 8:28
نویسنده : مامان
507 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بر خلاف بقیه روزها اصلاً حالم خوب نیست...سه شبانه روزه که تو رو ندیدم دخترم...بخاطر انجام یه کار اداری مجبور شدیم بریم تهران...در کل خیلی سخت بود خستگی راه و دوری از تو دختر نازم...نمیدونم چرا باوجود این همه پیشرفت علم و تکنولوژی هنوز هم باید برای انجام یه سری کارها اینقدر راه بکوبیم بریم پایتخت کارمونو انجام بدیم!!! و چون دقیقه نود متوجه شدیم که باید بریم تهران نتونستیم با قطار بریم...وبا ماشین رفتیم گرگان و ماشین رو گذاشتیم خونه عمو و بقیه راه رو با اتوبوس رفتیم و موقع برگشت هم همینطور با اتوبوس تا گرگان و بعدش هم با ماشین از گرگان تا بجنورد و تو راه بزور چشامو باز نیگه میداشتم به اصرار بابا یه چند دقیقه ای چشامو رو هم گذاشتم وقتی بازشون کردم دیدم جلوی پلیس راهیم و بابا هم خوابه بنده خدا خیلی خسته بود یه نیم ساعتی اونجا خوابید و بعدش دوباره حرکت کردیم و 2صبح رسیدیم خونه...الان خیلی بهم ریخته ام و دست و دلم بکار نمیره و مدام  لحظه شماری میکنم که تایم اداری تموم شه و زودتر بیام پیشت عزیزم...

پ.ن:تماس گرفتم خونه بابا به الینا میگم عزیزم خیلی دلم واست تنگ شده...میگه مامانی نگران نشو...من دارم میرم شهربازی...دلم برای تو تنگ نمیشه...

الهی قربونش برم ...

ممنون از خونواده خوبم که اجازه نمیدن دخترم حتی یه لحظه احساس دلتنگی کنهقلب

بعداً نوشت: از تمام دوستانی که با کامنتهای پرمهرشون یک دنیا آرامش و عشق به من دادند ممنونم.دیروز دخترم رو در آغوش کشیدم و با عطر وجودش و بوسیدن و بوئیدنش کلی آرامش گرفتم و هم اکنون قبراق و سرحال در خدمتتون هستملبخندقلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
28 اردیبهشت 92 10:46


بیا محبوبه جون ... گل ها رو بو کن ... یه کم سرحال بشی ..

وای از خستگی راه نگو که خیییییییییییلی سخته ... آدم بدنش کوفته میشه ... دیگه حالا اداری و عجله ای هم باشه، دیگه هیچی ...

خسته نباشی محبوبه جان

آفرین به الینا که دل تنگی نمی کنه و خانوم شده ماشالا

و خدا رو شکر که سلامت رفتید و برگشتید ...

هوووووووووووووووووم به به چه گلی چه عطری
کوفته......... نگوووووووووووو
ممنون دوست جووووووونی
مامی امیرین
28 اردیبهشت 92 12:15
وای محبوبه جون درکت میکنم.دوری از این کوچولوها خیلی سخته .مخصوصا بری این مادرها.
ولی انگتر این کوچولوها هم دیگه مثل کوچولوهای قدیم نیستن و دوری از پدر و مادر خیلی اذیتشون نمیکنه.من یادم ما جایی دلمون نمیخواست بدون اونا بمونیم.ولی این امیرحسین از 2 یا 3 سالگی هر وقت که میره خونه پدر بزرگش.یعنی بابای من دلش نمیاد از اونجا دل بکنه..قید همه چیزشم میزنه و میسگه اینجا بهم بیشتر خوش میگذره.منم اولا خیلی ناراحت میشدم و نمیزاشتم بمونه.میگفتم مگه تو چی کم داری؟!!!ولی وقتی اونجاییم میبینم که بابام چطوری به حرفش گوش میده و یه نوع آزادی بیش از حد داره اونجا از قانون خبری نیست.هر چی خواست میخوره..هر وقت خواست میخوابه..هر وقت خواست پا میشه...اگه غداش و نخوره موردی نیست و غیره..بعد علتش و فهمیدم و الان دیگه مثل اونوقتا غصه نمیخورم.چون فکر میکردم اصلا من و دوستت نداره
ولی انگار اکثر بچه ها اینطورین.

دقیقا همینطوره که میگی سمیرا جون.الینا هم خونه بابا اینا خیلی آزاده و تقریباً هرکار دلش بخواد انجام میده ضمناً اونا خیلی واسش وقت میزارن و کلی باهاش بازی میکنن و کتاب میخونن و میبرنش پارک و تفریح...خوب بایدم اونجارو به خونه خودمون ترجیح بده
مامان محمد فاضل
28 اردیبهشت 92 12:18
خسته راه نباشی عزیزم

ممنون عزیزم
تا ابددونفره
28 اردیبهشت 92 12:32
سلام خسته نباشی عزیزم ان شاالله هیچوقت مجبور نشی از دخترت دور بشی

سلام دوست جونمممنونم عزیزم
خاله ی امیرعلی
28 اردیبهشت 92 13:21
وااای چقدر سخت.. خوبه باز همسرتون هم همرات بوده.. درکل خسته نباشی عزیزم..
ای جانم این الینای شیطون رو...)

بله خدارو شکر که بود وگرنه من داغون میشدم تو راه...

مادر کوثر
28 اردیبهشت 92 13:30


عزیزممممممممممممممممممممممممم

مامانی مهربوووووووووووووووون و دل تنگ

بیا بغل خودمممممم

اشالله میری خونه و نازگلت رو بغل میگیری مامانی

این دلتنگی نیز بگذرد

فردا تو رو شاد خواهیم دید


مرسی بابت ارسال امواج مثبت
محبوب
28 اردیبهشت 92 14:40
سلام مامان محبوبه ی مهربونسفر سلامت عزیزم. خسته نباشی
خیلی سختتتتتتتتتتته دوری. عوضش دیدار بعدش اونقدر شیرینه که تلخیشو کمرنگ میکنه
نازی به الینا. چقدر با نمک گفتهعسیسممممممم
ببوسش

سلاااااااااام دوستمممنون عزیزمسخت و بسیار سخت...واقعا دیدار لذت بخش بودمرسی محبوب عزیزم
مامان محیا جونی
28 اردیبهشت 92 14:41
واقعا خسته نباشی عزیزم این نیز بگذرد .الینا جون از طرفم یه بوس گنده اش کن


ممنون عزززززززززززیزم
مهسا مامان کیارش
28 اردیبهشت 92 16:04
الهی بگردم محبوبه جون آره واقعا سخته ایشالله زودی برمیگردیو الیناجون رو میبینی و دلتنگیت هم تموم میشه

مهسا جون خیلی عذاب آوره...ممنون عزیزم
فرزانه مامان آرین مهر
28 اردیبهشت 92 17:03
عزیزم الهی .منم ناراحت شدم خدا خانوادتون را خیر بده که کمک حالتون هستند الینا جان را میبوسم

بله خیلی کمک حالم هستندممنون فرزانه جان
مامی امیرین
28 اردیبهشت 92 18:00
کامنت نیم متری من بهت نرسید!!!

صد البته رسید سمیرا جون.دوست خوبم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
28 اردیبهشت 92 22:12


رفـــــع ِ شده؟!!!

ت رو کردی؟!!!

( ترجمه: رفع کسالت شده؟، نی نی ت رو بغل کردی؟ )




عکس العمل ما به محض رسیدن به خونه و دیدن:
عکس العمل :
(بدلیل بالارفتن نرخ ترجمه زحمت ترجمه با خودتان)


مامان آرسام
28 اردیبهشت 92 22:42
الهیییییییییییییی


مامان بابای الیسا
29 اردیبهشت 92 0:00
محبوبه جونم خسته نباشی خیلی دور بودن از این وروجکا که پاره تنمونن سخته اما وقتی که ببینیش همه دلتنگیهات تموم میشه و آروم میشی عزیزم

ممنون الهام عزیزم از دلداریت
سمانه مامان ستایش
29 اردیبهشت 92 1:52
عززززیزمدوست جون خستۀ خودمواقعا دوری از فسقلی هامون خیییییلی سخته،اونم سه شبانه روز
خداروشکر که خانوادۀ خوب و با محبتی داری که اجازه ندادن الیناجون ذره ای بهش بد بگذره و دوری شما رو احساس کنه.تازه دلشم برات تنگ نمیشه قربونش برم

واقعا عذاب آوره...بله خدارو شکر خیلی هواشو دارنآره بابا یاد من هم نمیوفته
سمانه مامان ستایش
29 اردیبهشت 92 1:57
محبوبه جونم الکی که نیست پایتخته هاااابـــــــــــــاید بیای
خداروشکر مملکت ما تو پیشرفت علم و تکنولوژی حرف اول رو میزنه
دیگه دوست جونمو اینطوری پکر نبینماااا
اااای جان که دست و دل بعضیاااا به کار نمیره ولی به وبلاگ و وبگردی اساسی میره

بله پایتخته دیگه...کاریش نمیشه کرد...
ولی خداییش به محض ورود به تهران یاد تمام دوستان خوب مجازیم که ساکن پایتخت هستند افتادم و دلم واستون تنگ شد
خب دیگه دوست جونکار تمرکز میخواد اما وبگردی سرگرمی و لذت بخشه
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
29 اردیبهشت 92 2:25
سلام محبوبه جون.
خوبی عزیزم.
چند وقتیه نت نیومدم.من همیشه اینجا میومدم با یه عالم انرژی مثبت و شادی و خنده میرفتم و همیشه میگفتم خدا خیر بده محبوبه جونم و که انقدر زیبا مینویسه که از خوندن تک تک جمله هاش انرژی میگیرم.امروز اومدم خیلی ناراحت شدم.الهییییییییییییییی عزیزم.امیدوارم همیشه سرشار از موج مثبت و شادی باشی که بتونی شادی رو به ما هم منتقل کنی.
البته میدونی خیلی وقتا انقدر کار و مشغله و خستگی دست به دست هم میده که آدم کسل و بی انرژی میشه و از دست همه دلگیر میشه.ولی صبور باش .من مامانم همیشه میگه بهترین قسمت زندگی گذر زمانشه همه چی میگذره و چو میگذرد غمی نیست.
خدا سایه خونواده عزیزت رو بالای سرت حفظ کنه.ایشالا الینا جونم همیشه قدردان زحمتهاشون باشه و بدونه اگر مامانیش چند روزی پیشش نبوده فقط و فقط به خاطر رفاه حال اونو و آرامش روز افزونش بوده.
اینم به خاطر عوض شدن حس جفتمون که خداییش کلی ناراحت شدم.(دوست جونم از بس کاظم آقا همه کارا دخملی رو انجام داده خب معلومه دلتنگ نمیشه.شهر بازی بهونه بوده عزیزم)

ممنون الهه عزیزم با حرفهات کلی آروم شدممامانتون چه حرف قشنگی زدن و واقعا هم همینطورهسلام برسونید خدمتشون و انشاله سایه شون همیشه بالا سرتون باشه
در مورد مزاح آخر (که بعید میدونم شوخی باشه و کاملا جدی و وقعیت بود) یحتمل حق با شماست
مامان بنیتا
29 اردیبهشت 92 2:26
آخی عزززززززیزم نبینم ناخوش احوال باشی
واقعا دوری از بچه سخته ولی خوبیش به اینه که الینا جون بهش خوش می گذره و این خیالت رو راحت می کنه
ای شیطون بلای شیرین زبون مامانی رو به یه شهربازی فروختی

گلناز جون با دیدن دخترم خوب خوب شدم عزیزم
آره اساسی منو فروخت
مطهره
29 اردیبهشت 92 7:52
الهی خسته راه نباشی دوست جون

به این فکر کن که به سلامت با شوهریت رفتی و اومدی و دخترتم حسابی بهش خوش گذشته.
ما از دوری بچه ها بیشتر آسیب میبینیم تا خودشون این یه واقعیته
خوش و شاد باشی عزیزم

ممنون دوست جونم...
دقیقاً همینه که شما میگی و ما بیشتر آسیب میبینیم...
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
29 اردیبهشت 92 12:24


هههههههه ...

چه لوس

اتفاقا شما هم اومده بودی توی وبلاگم و بابت گل هایی که واست فرستادم، تشکر کرده بودی، من هم نوشته بودم: من حاضرم هر روز بیام و واست گل بفرستم توی وبلاگ، شاخه ای 5000 تومن...




جااااااااااااااااانبابا ارزون حساب کن مشتری شیم
مامان جوجه طلا
29 اردیبهشت 92 16:04
دیگه نمیشه کاریش کرد وقتی گفته میشه باید برای حل مشکل برین پایتخت ما هم باید گوش کنیم

خوشحالم که خانواده ی خوبی داری و از دختری به خوبی مراقبت میکنند.بوس برای مامان و بابات

خوب که الان خوشحالی.

آره دقیقاً...باید و اجباراً باید گوش به فرمان بود!!!
ممنون دوست عزیزم
الی مامی آراد
29 اردیبهشت 92 16:50
رسیدن بخیر عزیزم میدونم دوری از این فرشته ها چقدر سخته جالب الینا جونم هم وقتی شهربازی باشه دلش تنگ نمیشه

ممنون دوست جووووووونمآره خیلی جالبه مامانشو به یه شهربازی فروخت
بابای روشا
30 اردیبهشت 92 0:39
چرا آمدید تهران تشریف نیاوردید منزل ما؟
خبر میدادید ما اینجا در خدمتتون باشیم
همسرم خیلی ناراحت شد گفت کاشکی خبردار میشدیم و در خدمتتون بودیم یا کاری از دستمون بر می آمد انجام میدادیم


با سلام و احترام خدمت بابا و مامان مهربون روشای ناز و تشکر از لطف بیکرانتونهمونطور که گفتم بصورت بسیار فوری و بی برنامه مجبور به آمدن شدیم وگرنه دیدار دوستان سعادت بسیار بزرگی برای ماستیک دنیا ممنون
ღ منا مامان امیرسام ღ
30 اردیبهشت 92 3:37
خداروشکر که الان گل دخترت رو دیدی و به ارامش رسیدی عزیزم
میگن وقتی مادر میشی اجازه میدی یه قسمت از قلبت تا ابد بیرون از سینه ات بتپه.
ااااای جان که سارش کرده نگرانش نشی.
خدا خانوادتون رو براتون نگه داره.
بوووس برای اینا جونی

مرسی مونای عزیزمواقعا همینطوره که میگی عزیزم و قلب تپنده ما بیرون سینه کودکمون هستش
ممنون منای مهربونم
مادر کوثر
30 اردیبهشت 92 13:39


چرا از خوب شدن و انرژی گرفتنت نمینویسی کللللللللللللللک

یووووووووووهووووووووووو...همه چی آرومه...من چقد خوشحالم
زهره جون
31 اردیبهشت 92 8:49
عزیزمممممم . چقدر سخته ندیدن این فسقلیا..
انشاالله همیشه با هم و در کنار هم شاد باشید

واقعا سخته...ممنون دوست خوب و باوفای من
تا ابددونفره
31 اردیبهشت 92 9:58
آپم عزیزم

بله خدمت رسیدم...تولدت مبارک دوست جونم
مامان محمدرهام جون
31 اردیبهشت 92 12:39
ااااااااااااای جون دلم محبوبه جونم،ان شالله همیشه پراز شادی وخنده باشی وهیچ وقت این حالتتو نبینم خداروشکر که الان خوبی وعطرتن دخمل نازت بهت انرژی داده عااااااااااااااااااااشق خودت ودخمل نازتم

ممنون سمانه عزیز و مهربووووووونمهمیشه به ما لطف داری عززززززززیزم ما هم شما و محمدرهام عزززززززیز رو خیلی دوست داریم