الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

دماغ عزیزم ! + بعداً نوشت+شکرانه و تشکر نوشت!

1392/6/27 8:08
نویسنده : مامان
879 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی کلافه ام

پریشب رفتم بازار واسه عروسی خواهر شوهر گرام لباس بخرم...دیدم یه لوازم خونگی شیک باز شده منم که عشق لوازم خونگی ! بدون اینکه قصد خرید داشته باشم با هول و ولع تمام رفتم سمت ویترین که یهو یه ضربه بهم خورد و سرم گیج رفت و چشام سیاهی رفت و...................... !!!! به خودم اومدم دیدم داخل مغازه ام و چشام پره اشکه ابله نگو با شدت رفتم تو شیشه مغازه و جناب دماغ محترمم بشدت کوبیده شده تو ویترین !!! واااااااااااااااااااای چشمتون روز بد نبینه خییییییییییییییلییییییی درد داشت نمیدونم چجوری رفتم داخل که خودم متوجه نشدم !!! ابله بنده خدا فروشنده هم یه پسر جوون بود و با کمال احترام بزور خنده شو کنترل کرد که من ضایع نشم ! اما من وقتی به خودم اومدم در اوج خجالت  کلی خندیدم خنده( ینی تمام حواس پنجگانه و احساسات و عواطفم قاط زده بود نمیدونستم خجالت بکشم؟! درد بکشم؟! بخندم؟! اصلن یه وضعی !!! ) اون بنده خدا هم ضمن عذرخواهی کلی خندید ! خندهاوه 

حالا این وسط نمیدونم چی شد که  بدون اینکه قصد خرید داشته باشم ازش خرید هم کردم ! ابله ولی  موقع بیرون اومدن بهش تذکر دادم که یا اینقدر شیشه مغازه ت رو تمییز نکن که اصلا دیده نشه یا یه برچسبی چیزی یه جاییش بزن که این بلاها سر مشتری هات نیاد ! مشغول تلفن

حالا اومدم پیش همسر با آه و ناله و لوسی شرح ماوقع میگم ! اومده زرت میزنه تو ذوقم به جای دلداری میگه ببین دماغت چقدر طول و عرض داره که قبل از هر چیزی تو اندامت اون رسیده به ویترین ! تعجب

همسر:تعجبنیشخندخنده

بنده:عصبانیکلافهقهر

الان که دارم واستون مینویسم از دماغ درد دارم میمیرمگریه علاوه بر اون چشمم هم درد میکنه؟!!! گریهچیه؟!!!!!!!! چرا میخندین خووووووووو؟!!!!

خدا وکیلی از بس درد داره حتی نمیتونم خمیازه بکشم یا بخندم!ناراحت نکنه شکسته؟!!!!!!!!!استرس

وااسفا ! یقیناً باید امروز برم دکتر ! نگران

حالا اینارو ولش..............پنجشنبه عروسی خواهرشوهره و من باید با یه دماغ ورم کرده کبود تو انظار ظاهر بشم حکماً در نقش دلقکی زیبا دلقک !!! کلافه

همین چند روز پیش با یکی از همکارای گرامی در مورد جراحی زیبایی بینی صحبت میکردیم ( مدیونید  که در مورد ابعاد  دماغ عزیزم فکرای ناجور بکنید!دروغگو زبانخجالت)اااااااااااااااای خدااااااااااااا !!!! ناشکری کردم ، خدا زد پس گردنمگریه قدر اون دماغو ندونستم حالا چیکار کنم؟!!!ناراحت

نیشخندالبته میشه از این منظر هم بهش نیگا کرد که شاید خدا شرایط رو واسه عمل زیبایی من مهیا کرده؟!نیشخند ولی خب خداجون خداییش الان وقتش نبود !افسوس

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای عرووووووووووووووسی رو چه کنم؟!!!!!!!!نگران

 

بعداً نوشت:

وااااااااای خدااااااااا دیدین چی شد؟ امروز دکتر بانکمون اینجا بود دماغ تا قسمتی محترمم رو بهشون نشون دادم گفت یحتمل شکسته! واسم رادیوگرافی نوشت . مرخصی ساعتی گرفتم و مث قرقی رفتم عکس گرفتم و گفتن که بعععععععععععععععععععله شکسته!!!!!گریه

حالا عصر باید برم رکتر متخصص تا درستش کنهگریه و عروسی با یک عدد آتل باید ظاهر بشم ! گریه

هههههههههههههههههههی روزگار....دوست دارم همین الان برم شیشه مغازه اون جوونک رو پودرش کنم بعدشم یه مشت بزنم تو......چرا سر اون سر خودم که چرا اینقدر سر به هوام ! نگران

شکرانه نوشت:

خدا رو صد هزار مرتبه شکر دیروز رفتم عکس دماغ جونم رو به پزشک متخصص نشون دادم ایشون نظرشون این بود که  چون جابجا نشده و سرجاش ترک برداشته نیازی به هیچ کاری نیست و اون خود به خود جوش میخوره خودشچشمک و کنارش چند تا قرص و قطره و...نوشت واسملبخند ولی خودمونیم خیلی خبیثما همین که فهمیدم شکسته کلی واسه جراحی زیبایی برنامه ریزی کردم تو ذهنم اما الان دیگه خدا رو شکر میکنم و فعلا !نیشخند به این قضیه فکر نمیکنم زبان

ورمش هم به همت زمه یمرته!(داروی گیاهی فوق العاده) کاملا خوابیده و فقط کمی سرخه که اونم با کرم پودر قابل حله (قابل توجه فریما جون که شیء مذکور را نداشتیم و بخاطر دماغ محترم خریداری نمودیم!زبانخجالت)

تشکر نوشت:

دماغ جان ازت ممنونم به دو دلیل:

1-فراهم کردن اسباب خنده و زمینه شادی   کل فامیل و دوستان و ایل و تبار خنده (ینی خداییش یه سیرک بزرگ با چند تا دلقک زبردست هم نمیتونست کار دماغ چند سانتی مارو انجام بده !از خود راضی)

2-دونستن قدر عافیت و سلامتی و عدم ناشکریخجالت

(در گوشی بگم به گوش کائنات نرسه! اکثر دلبندان نزدیکم به محض شنیدن خبر شکستگی پیشنهاد جراحی زیبایی رو هم دادند( علی الخصوص برادر جان بزرگتر !)که نتیجه میگیریم گویا دماغ جان عزیزم خیلی بیشتر از حد مجاز در ناحیه آفساید قرار گرفته اندنیشخندباشد که انگیزه ای شود برای پر کردن جیب جراحان محترم زیبایی!نیشخند)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (47)

ندا
25 شهریور 92 13:57
سلام اخی نازی حتما رفتی خانه و اشپزخانه اره ای بابا بیچاره عمل و موافقم ولی متاسفانه شوشو مخالف میگه همین جوری قشنگی چه اعتماد بنفسی میدم به خودم من جای مغازه دار بودم از خنده میمردم بازم اون خیلی صبوری کرده بیچاره

اولندش که اون خانه و کاشانه ست! حالا نمیگم مجید دلبندم چون به داداش مجیدت خیلی ارادت دارم نه بابا یه لوازم خونگیه دقیقا سر چهارراه امیریه اسمش فکر کنم ماهان بود!
ای خدا ندا خوابگاه یادته چقدر بعد از دیدن عکسها و فیلمها و نیمرخ و... افسردگی میگرفتیم؟!!! یادش بخیر!!!
خوش به حالت علی آقا بت اعتماد بنفس میده خب حالا ناراحت نشو...به نظر منم دماغت قشنگه
ندا ینی بنده خدا داشت منفجر میشد اما از بس آقا و جنتلمن بود بزووووووووووووووووور خودشو کنترل کرد بنده خداحالا ببین بعد از رفتن من چقددددددددددددددر خندیده
نداااااااااااااا دماغم درد میکنه نامرد!

مامان احسان
25 شهریور 92 14:17
سلام عزیزم بمیرم چیکار کردی با خودت .من که خنده ام نگرفت دماغم درد گرفت .حالا با اون وضع توی مغازه نمیرفتی خوب .من که اگر بودم دیگه نمیرفتم توی مغازه چه برسه به اینکه خرید هم بکنم .راستی بیا چند تا عکس گذاشتم ببین .بعد خبر بده بردارمشون

سلام معصومه جونم.خدا نکنه عزیزم نگران نباش الان کمی بهترم اما خب حتما باید دکتر!اصلا همه چی یهویی اتفاق افتاد نه اینکه تنها هم بودم هول شدم نمیدونستم چیکار کنم؟! عکسها رو دیدم عزیزم.ممنون همه چی عالی
ندا
25 شهریور 92 14:18
نه خداییش خیلی ناراحت شدم مهشید دماغش عمل کرده خیلی خوجل شده منم میخوام نمی ذارن که ای خدا

مهشید دختر داییت بود؟! الان اصلا یادم نیست قیافه شکجا عمل کرده؟ نه بابا بیخیال به این خوشگلی هستی دماغ به این نازی داری به صورتت هم خیلی میاد بیکاری دنبال دردسر بگردی خاهر جان؟!!!!!!
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
25 شهریور 92 14:37
اووووووووخی ناااازیییییی

منم از دید مثبتش نگاه میکنم و میگم این یه هشدار بوده...

وای عمل ممل رو بیخیال، خیییییییلی دنگ و فنگ داره....

دختر آخه تو حواست کجاست؟!!!

دیگه حالا بیشتر از این دلم نمیخواد اذیتت کنم و دعوات کنم، آخه بیش از این ها اذیت شدی... (ببین چه دوست خوبی داری! )

کاری نداره که، از این چسب های سفید عمل بینی بگیر و بزن رو دماغت، حتی اگه شده تزئینی و دکور.... خیلیییییییی هم شیکه و فعلا کارتو راه میندازه...

ولی پیش یه دکتر برو حتتتتتما!!!


سلام دوستم آره میدونم دنگ و فنگ زیاد داره ! نه بابا شوخی میکردم بقول خانم داداشم ما که خرمون از پل گذشت بیکاریم دنبال دردسر باشیم!
وای صحنه واقعا خفن و ضایعی بود!
ولی خداییش خیلی درد داره باید برم دکتر حتما
مامان ابوالفضل فینگیلی
25 شهریور 92 14:54
سلام گلی
خدا خفت نکنه انقدر خندیدم که چشمام پر اشک شد



مامان دخترم 88
25 شهریور 92 18:22
س.خیلی متاسفم.صحنه وحشتناکیه...برای منم یه بار اتفاق افتاد.رفتم داخل یه فروشگاه که درش باز بود و فروشنده داشت ویترین رو تمیز میکرد ، بعد که میاد داخل در رو میبنده و من حواسم نبوده، بعد تموم شدن کارم با این فکر که در بازه رفتم بیرون که رفتم تو در ....و بقیه اش رو کاملا با شما همدردم......

ای جان ببخشید خنده م گرفت!
سمانه مامان ستایش
26 شهریور 92 1:40
با کمال احترام
وااای محبوبه من اگه اونجا بودم که کلی از دستم شاکی میشدی چون اصلااا نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم
ببخشید خوووو تصور اون صحنه هم خیلی باحاله
ولی ته دلم که فکر میکنم میبینم دلم برات یکم سوختخدایی چطوری میخوای بری عروسی اونم عروسی خواهر شوووووهر
خبیث هم خودتی
اصلا تقصیر اون حرص و ولعته تو خرید لوازم خونگی.اخه دختر تو رفته بودی لباس بخری چیکار به اون مغازه داشتی
احتمالا آه همسری بوده


وای سمانه جون هنوز هم که یادم میاد روده بر میشم از خنده
ولی بی انصاف خداییش خیلی درد داره ها!
دیشب زمه یمرته(یه داروی گیاهی) درست کردم مالیدم روش ورمش کمی خوابیده و قابل تحملتر شده از لج اون خبیث هایی که کر میکنن من تو عروسی خواهرشوهر ضایع میشم!
همینو بگو من کلاً عادتمه سمانه جون مثلا میرم بازار مانتو بخرم برمیگردم میبینم کفش خریدم ! یه بار رفتم واسه تولد همسری هدیه بخرم یه پیراهن واسش خریدم 30تومن در کنارش یه کاپشن و یه کیف و یه بلوز واسه خودم خریدم 300تومن! آنرمالم اصلا تو خرید!!!!
سمانه مامان ستایش
26 شهریور 92 1:46
نتیجه اخلاقی این پستت اینه که وقتی چیزی رو از خدا میخوای زمان و مکانشم تعیین کنی

خووو دوست جون از حرف همسری سوءاستفاده کن و شرایطو واسه عمل زیبایی فراهم کن

ولی خدایی حرف همسری دردش بیشتره تا درد دماغه فکر کنم

اینا رو ول کن....

.

.

.

.

.

.

.

لباس خریدی یا نه بالاخره؟


دقیقاً این درس عبرت شد واسم

اون بنده خدا حرفی نداره من اعتماد بنفس کاذب دارم میگم مگه دماغ خوشگلم چشه؟!

حالا اینا رو ولش

.

.

.

.

.

.

لباس نخریدم هنوووووووووووز!!!!






مرجان مامان آران
26 شهریور 92 1:49
وایییییییییییییییی عزیزمم
کلی ناراحت شدم اخه چون عروسی در پیش دارید خیلی ضایعهههههههههه ببخشید
ایشالا که چیزی نشده باشه و خوب بشه
نهایتم میری زیبایی دیگههههههه
ولی واقعا درد داره میدونمممم
من خودم وقتی یه چیزیم میشه از خنده ولو میشم

همین دیگه واسه عروسی خیلی غصه خوردم اما دیشب یه داروی گیاهی مالیدم روش یه کم ورمش خوابید و قابل تحملتر شد!ممنون دوست جونم.
آره منم از بس خندیدم از چشام اشک میومد اون فروشنده هم دید من میخندم کلی خندید البته کلی هم عذرخواهی کرد
مامان احسان
26 شهریور 92 7:59
سلام عزیزم صبحت بخیر دماغت چطوره گلم؟ ممنون از تعریفهات .آره گلم روی سطل آشغال هم برچسبه فرش اون یکی اتاقشون هم ساوینه 670 تومن هم هست .بنده خدا ها سه تا برای هالشون گرفتن و دو تا قالیچه بعد دیدن کمه این یکی رو هم با تلویزیون و فرش آشپزخونه بابام گرفت .

سلام معصومه جون.دماغم هم بد نیست بهتره سلام میرسونه خدمتتون عزیزم ممنون که به فکرم هستی خیلی دوست دارم
واقعا دست بابای مهربونتون درد نکنه سنگ تموم گذاشته واسه گل پسرش
مامي كيانا
26 شهریور 92 9:23
واااي محبوبه جون سر صبحي با خوندن مطلبت كلي ما رو خندوندي نه اينكه بخوام بگم واسه اتفاقي كه براي دماغ گرامي شما افتاده خرسندم نه جون خودم ولي خداييش كل اتفاق يخورده نمكي و خنده دار بود ديگه قبول كن يعني خداييش اوقدر محو تماشاي لوازم خونگي شده بودي؟؟؟؟؟ البته واقعا بعضي از مغازه دارها هم اونقدر شيشه ها رو برق ميندازن كه آدمو به اشتباه ميندازه شانس آوردي اتفاق بد ديگه اي نيفتاد ولي يخورده بدشانسي هم آورديااااا عروسي خواهرشوهرووو .... ورم دماغووووو...... ايشالا تا اون موقع ورمش كمتر ميشه ميگم حتمايك دكتر برو شايد واقعا شكستگي چيزي داشته باشه
مامی کوروش
26 شهریور 92 9:55
یعنی من هلاک اون اعتماد به نفسی ام که همسرمان مان به می دن ! خداییش ادم پودر می شه از خوشی ! اشکالی نداره عزیزم با کمی کمپرس آب سرد کبودی و ورمش می ره بعد هم کرم پودر به درد چی می خوره پس ؟ نگو که نداری !
❤خاله ی امیرعلیُ آنیسا❤
26 شهریور 92 10:23
سلام دوستِ خوبم.. وااااای خدایا چقدر برا این پستت خندیدم..) البته نه بخاطر اینکه با دماغ رفتین توو شیشه ها! بخاطر بیانِ طنز و خنده دارتون.. الان چطوره؟ بهتر شده؟؟ رفتین دکتر؟ مشکلی ک نبوده خدایی نکرده؟؟ عزیزم همسرتون با خواهرم همکار هستن؛ اگه شناسایی مون کردی!..:دی
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
26 شهریور 92 10:29
دیشب خواب ِ پرده ندیدی؟!
مامان محمدرهام جون
26 شهریور 92 10:39
با کما احترااااااااااااااام مردم از خندهببخشیدا ولی نمیتونم بتایپم میدونی منم وقتی آینه شمعدون مورد علاقه ام رو پیدا کردم مثل شما رفتم تو شیشه دقیقا همین حسو داشتم امان از این حرفهای خنده دار همسرا برو دکتر حتماااااااااااااااااا نکنه بهت گفتم باید بدرخشی واسه خودت یه علامت خاص درست کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان محمدرهام جون
26 شهریور 92 10:43
یک عدد خصوصی
مهرنوش مامان مهزیار
26 شهریور 92 10:53
وای عزیزم مردم از خنده خیلی سخت که بخوای نخندی بزار برات یه چیزی تعریف کنم. خواهرم تازه نامزد کرده بود برای اولین بار برای خرید با شوهرش رفته بود بیرون اومده بود یه جنسی رو نگاه کنه رفته بود تو شیشه و کلی خجالت کشیده بود حالا جدی خیلی ورم کرده و کبود شده ؟؟؟ یه آرایشگاه خوب برو گریمش کنه. عزیزم اگه بینیت عملی بود که الان داغون شده بود.
تا ابددونفره
26 شهریور 92 11:12
سلام عزیزمآخی دوست عزیزم چی شدی.عزیزم منم مثل خودت نمی دونستم ناراحت بشم یا بخندم.البته بهت حق می دم منم وقتی چیزیو که دوست دارم می بینم دست وپامو گم می کنمولا اول از همه حواسم به خودمهحالا ناشکری اینارو ولش کن.فکر کن اگه بینیت عملی بودو اینجوری می شداونوقت دیگه بیا جمش کندیگه حواستو جمع کن دوست جونمایشالا تا عروسی خوب می شه
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
26 شهریور 92 12:27
آخه چرا اینطوری شد؟!!!


ندا
26 شهریور 92 12:35
اخ خدا الهی یعنی چی شکسته چه وحشتناک دست هستیم دو هفته پیش افتاد شکست الان تو گچ یادت محبوب تو خوابگاه دوست داشتیم شبیه نیکی کریمی باشیم الان خندم میگیره میگم خودمون به این خوشگلی چرا دوست داشتیم شبیه اون باشیم اعتماد بنفس و داشته باش
مامان محمدرهام جون
26 شهریور 92 14:36
واااااااااااااااااااااااااااااای نگووووووووووووو!!!!!!!!!

خنده ام به گریه تبدیل شدبمیرم الهییییییییییییییییییییییییییییی اشکال نداره مهم سلامتیته ،انشالله زودتر دردش ساکت شه،امیدوارم سیاه نشه ویا ورم نکنه،ای خدا به دوستم کمک کن

من پیشونیم خورده بود تو شیشه،ولی خیلی حالم بد بود تا چندروز میفهممت عزیزم

سمانه جونم نگران نباش الحمدلله مشکل برطرف شد
ممنونم که به یادمی عزیزم
ولی خودمونیم قضیه تو شیشه رفتن تو هم واسه آینه شمعدون خیلی خفن بودا!
مامان محمدرهام جون
26 شهریور 92 14:36
خصوصی خوشگل خانوم


شهرزاد مامان حسین
26 شهریور 92 15:23
الهی بگردم. می بخشی بانو که من هم دارم الان می خندم.
خیره انشالله. ولی شما بینی ت قلمی یه. ما عکستو دیدیم.

خوشحالم که دماغم موجبات خنده دوستان رو فراهم کرده شهرزاد جون بله قلمیه اما قلمش مقداری کشیده است!
آتنا مامانیه روشا یدونه
26 شهریور 92 16:31
هی وای من منم عاشق لوازم خونگی و لباسم وقتی میبینم از خود بیخود میشم ولی تا به حال تو شیشه نرفتم معلومه عاشقتر از منم هست ان شا الله هیچی نشده باشه و نشکسته باشه . محبوبه جون بیشتر مراقب خودت باش

قضیه خیلی ضایع بود نه؟!!!!
تا ابددونفره
26 شهریور 92 18:06
آخی عزیزم خیلی ناراحت شدمعریرم کاش به جای فقط درست کردنش یه دفعه جراحی زیبایی هم انجام می دادی.چون قصدشو داشتی می گما.که دیگه بهش فکر نکنی.خدا کنه زودی خوب شی دوستم.زود از حالت باخبرمون کن

نسترن جون باورت نمیشه از لحظه ای که شنیدم طی یک عمل خبیثانه کلی نقشه کشیدم و پزشک خوب انتخاب کردم و ........خلاصه تا آخرش رفتم اما الحمداله شکستگی در حدی نبود که جراحی بشه و بالطبع عمل زیبایی هم منتفی شد وگرنه همسری هم موافق بود! اما خودمونیم خیلی میترسم از جراحی زیبایی و عوارضش و اینکه بهم بیاد یا نه؟!!!!!!!!!دکتر خوب تو تهران سراغ نداری؟!( واسه خودم نمیگما
سمانه مامان ستایش
27 شهریور 92 2:50
وااای محبوبه جون چه کردی با اون دماغ بینواخیلی ناراحت شدم عزیزم

آخه چرا مواظب نبودی سر به هوا؟
الهی چقد پس درد کشیدیانشالا که مشکل خاصی نیست و دوباره دماغت بشه مثل سابق.


سمانه جون هنوزم درد دارم ولی خداروشکر نیاز به جراحی و گچ نبود و خودش خوب میشه طفلک معصوم!
مامان احسان
27 شهریور 92 9:46
سلام عزیزم صبحت بخیر خدا رو شکر که دماغت بهتره راستی ببخش صبح استو دیدم آخه خواهرت شبها ساعت 10 لالا میکنه تازه دیشب احسان خودش پیشنهاد داد که توی اتاقش بخوابه و ما توی اتاق خودمون.

سلام گلم صبح شما هم بخیر ممنون بهتره اما درد داره هنوز! ای جان...چه زود میخوابی؟!
مادر کوثر
27 شهریور 92 9:56
هوففففففففففففففف

خداروشکر که من الان این پست (کامل شده) رو دیدم

وگرنه دلم هزار راه میرفت برای این حادثه

خوب شد از اولش هی تیکه تیکه ندیدم

خدا میدونه چقدر حرص و ولع داشتی برای خرید که شیشه رو ندیدی

از اون جالبتر اینه که ازش خرید هم کردییییییییییییی

آفرین به نتیجه گیریهات و تفکر صحیحت در مورد این قضیه و این همه مثبت بینی و با جنبه بودن

برات آرزوی شادی و سلامتی دارم دوست جونم

به به سلاااااااااااااام
آره خوب شد از اول و قدم به قدم ندیدین وگرنه مث تک خواهر اینجوری میشدین

آره والا خاهر من نمیدونم این وسط خرید کردنم چی بود آخه؟!
مممنونم دوست جون خودم
تا ابددونفره
27 شهریور 92 10:17
سلااااااااام عزیزموای نمی دونی چقدر خوشحال شدم حالت خوبه.همش فکر می کردم باید یه چند روزی بی خبری سیر کنیم.اوا دوستم شرمنده خوب منم این پیشنهادو بهت دادمبه هر حال خداروشکر که به خیر گذشتحالا بحت جراحی زیبایی فرق می کنهعزیزم دکتر میر حسینی کارش خوبه تو تهران اگه اشتباه نکنم سمت پارک وی هستش.حالا اسمو آدرس دقیقشو می گیرم بهت می دم

سلام عزیزمشرمنده نگرانتون کردم
بله خب بحث زیبایی کلاً مجزاست
ممنون میشم عزیزم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
27 شهریور 92 10:32
عجب آدمی هستی تووووووووووووووو...



کلی ما رو نگران کردی که چییییییییی؟!!!



دو روز صبر میکنی، وقتی نتیجه رو میگرفتی، میومدی اینجا مینوشتی که دماغم اینجوری شده بود، رفتم دکتر، چیزی نبود.



3 روزه ما رو مسخره ی خودت کردی!!!



و حالا;





***************************

عززززززززیزم.. خیلی خوشحالم که نیاز به عمل نداره... حالا از اون فکر خبیثانه ت بخواییم بگذریم، بخاطر دنگ و فنگش گفتم.

شاید باورت نشه، دیروز میخواستم بگم فکر نمیکنم شکستگیش عمل بخواد... مگه جنس شیشه ش از سنگ بوده؟

( یه پا دکتر بودم و نمی دونستم )

حالا از فرط خوشحالی،
یه وقت نری اون جوونک ِ مغازه دار رو یا کنی؟



خووووووووو نگران بودم واسه دماغ جونم
عجب خانم دکتر خب نظرتون رو میدادین ما هم یه کم دلداری دریافت میکردیم از شما و از استرس درمیومدیم!
جااااااااان؟!!!!! همینم مونده وااااااااااااالااااااااااا
مامان محمدرهام جون
27 شهریور 92 11:23
ههههههههه از دست تو!!!!!!!

الان درچه حالی بانو؟؟رفتی دکتر؟؟ننوشتی چه کردی؟؟دردات کم شد؟؟

نوشتم دیگه دوست جون! گفت نیازی به کار خاصی نیست باید خودش جوش بخوره اما خداییش دردها هنوز ادامه دارهممنون سمانه جونم که احوالپرسم هستی
ندا
27 شهریور 92 12:03
خدا رو شکر خوشحال شدم خواستی عمل کنی زیبایی بگو با هم بریم

مرسی ندا
بزن بریم
هستی جونم چطوره؟ دستش کی از گچ میاد بیرون؟
ندا
27 شهریور 92 14:20
اخر هفته دیگه گچش باز میکنیم

بسلامتی.ببوسش از طرف من
مامان رضا جونی
27 شهریور 92 16:06
حال و روزه الان من
بعد از فرط خنده

حالو روز من بعد از دیدن حال و روز شما بعد فرط خنده!
مامان آرسام
28 شهریور 92 1:10
ایشالا هر چه زودتر خوب میشی دوستم

ممنون عزیزم
مامان بابای الیسا
28 شهریور 92 3:00
سلام به دوست گلم و دماغ دوست جونی من که الآن مریضی امیدوارم زودی خوب بشی مردم از خنده البته ناراحت هم شدما باور کن اما بیشترش خندیدم

بله خب! بخند الهام جوووونی!
مامان محمد فاضل
28 شهریور 92 11:19
ای خدااااااااااااااااااا چه روزگاری دست بر غذا هههههههه افتاد روزای عروسی اینطور شهخص شخیص که دیگه دیگه ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههبازخدارو هزار مرتبه که بخیر گذشت

هههههههههههی روزگار!
مامان روژینا
29 شهریور 92 2:10
یعنی آخره پست بودااااااااا

می گم حیف دیر رسیدم وگرنه همون موقع راهی بجنورد می شدم تا قیافتو ببینم

حالا نمی خوام زیاد بهت بخندم نصف شبی ولی بی زحمت می شه یه عکس از نیمرخت بزاری

بسی شادمون کردی نصف شبی
ولی از شوخی گذ شته گناه داشتیا ببین محبوبه ما سر کارمون گیشه بندیه و جلومونم شیشست یعنی روزی ده نفر و راحت دماغ شکسته تحویل جامعه می دیم اصلا فکر کنم دکتر زیبایی به خاطر ما اینقدر زیاد شده
ولی خدا رو شکر که سر جاش شکسته بود بمیرم چه دردی هم داشته ولی خب درس عبرت شد که دیگه وقتی خرید داشتی فقط بری سراغ همون که احتیاج داری

بله خب! بخند!بخند تا دنیا به روت بخنده رفیق !
عکس نیمرخ؟!!!!
ینی واقعا خدا رو خوش میاد با مشتری بنده خدا این اعمال خبیثانه رو انجام بدین؟!!!! چه راحت و نرمال هم هستن این پرسنل .... ( اسمشو نمیارم که مشتریهاتون نپرن حیف که رفیقمی وگرنه اطلاع رسانی عمومی میکردم و هشدارهای لازم رو میدادم که در صورت ورود به .....با خطر برخورد بینی محترم و داغون و متلاشی شدن مواجه هستید! والا بخدا !)
این درس عبرت آخر رو خووووووووب اومدی
مانی محیا
30 شهریور 92 10:43
حالا میخوای عروسی نری چرا خودتو میزنی به در و دیفار. حالا میخوای بینی عملی بشی چرا بلا سر خودت میاری خواهر.. جدا چرا من علاقه زیادی به وسیله خونه ندارم؟؟؟ فقط عاشق کفشم کفش کفش. ماه پیش دوتا خریدم. امروز هم نقشه دوتا دیگه رو کشیدم. همش هم مارکدار و گرون میخرم. اما سیر نمیشم ای خداااااا. عاشق کفشم...


وای حالا واسه من سخت ترین کار دنیا انتخاب و خرید کفشه!
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
31 شهریور 92 9:18
کامنت همسری رو تو وبلاگم دیدییییییییی؟



***



آره خیلی خندیدم






ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
31 شهریور 92 9:50
برای اینکه سابقه داری و
قبلا امتحانتو پس دادی.... یادت میاد واسه اون تبریک ِ تولده کُشتی منو تا دوزاریت افتاد...



خیییییییییییلی دوستت دارم محبوووووووووبم

هنوز یادته؟!
منم همینطور عزززززززیززززززززم
مامان ایسان
1 مهر 92 8:25
خوب خدا رو شکر عزیزم که سلامتی و چیز خاصی نشده
فدات شم که عشق لوازم خونگی داری شیشهبه اون بزرگی رو ندیدی
البته بگما من این مسئله زیاد برام پیش اومده اونم با ایینه قدی تو فروشگاه ها وای نمیدونی چقد حسش بده


ممنون فرزانه جون.امان از ما خانوما که عشق طلا و لباس و لوازم خونگی کورمون کرده!
آیینه قدی فروشگاهها؟!
مامان پارمیدا
1 مهر 92 10:43
ای بابا چه حادثه ای! حالا بهترید ؟ باید تا حالا خوب شده باشه . حالا چی بود توی این ویترین کذایی که انقدر جذابیت داشت ؟

بله بهترم ممنون.یه سرویس خیار خوری سنتی کار دست بود !
مامی کیانا
1 مهر 92 11:35
ای وای پس همون اتفاقی که نباید میفتاد افتاد
دماغ محترم شکست

ولی خداییش بهترین فرصته برای جراحی زیبایی روش بیشتر فکر کن

واقعا فرصت مناسبی بود اما خب دکتر گفت نیازی به هیچ کاری نداره و خودش جوش میخوره و همسر بی خیال شد!
مطهره
1 مهر 92 12:14
نمیری الهی! از دست دماغت کلی خندیدم با این گزارش دادنات

از خنده گذشته الهی بگردم دوست جون که چه دردی کشیدی

بساطی داشتم تو اون چند روز
درد که خییییییییییییییییییلی کشیدم هنوز هم درد داره تا جوش بخورهمرسی دوست جونم
مامان آروین
5 مهر 92 22:28
عزییییییییییییییییزم اینقده با مزه و شرین می نویسییییییییییییییی که نا خوداگاه نیش آدم تا بنا گوش وا میشه و اگه بخواد هم جلوی خندشو نمی تونه بگیره . از اینکه یه دوست سراسر انرژی مثبت دارم وافعااااااااا خوشحالم خدا روشکر که برای بینیتون مشکل جدی پیش نیومد ولی خواهشا بیشتر مواظب باش می بووووووووووووووسمت دوست گلم
الینا جونو از طرفم ببووووووووووووووووس

اختیار داری عزیزم همین که دماغم موجب شادی و خنده دوستان شده خودش کلی واسم ارزش داشت حالا بیخیال عوارضش و شکستگی و دردسرهاش!
ممنون دوستم
زهره جون
9 مهر 92 11:36
چی کشیدییییییییییییییییییییییییالان مماخت چطوره . عروسی وبا ابرو رد کردی؟

خداروشکر همه چی ختم به خیر شد