الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

گزارش نوروزی(2)

دختر نازم دلیل اینکه ادامه خاطراتت نوروزیت رو با تأخیر مینویسم چیزی نبود جز بیماری خانوادگیمون که شکر خدای خوب و مهربون الان هممون بهتریم و اما ادامه گزارش نوروزی: 2فروردین خونواده عموتقی و بابابزرگ و باباجون رو بصرف ناهار دعوت کردیم خونمون که زن عمو جون رو که بعد مدتها از آلمان اومده بودند رو یه دل سیر ببینیم آخه تو این مدت دانشجویی خیلی به عمو جون زحمت دادیم و تقریبا هر هفته رفتیم خونشون انشاله که بزودی بتونیم درست حسابی از خجالتشون دربیایم و ضمنا از همینجا ارتقا به مقام استادی عموجون رو هم بهشون تبریک میگم الینا جون عمو و زن عمو جون همیشه از لحاظ درسی الگوی من بودند و من خیلی چیزها ازشون یاد گرفتم (متاسفانه از  زن عمو و ...
20 فروردين 1392

گزارش نوروزی(1)

روز اول نوروز به رسم نیاکان سبزی پلو با ماهی پختم        لحظه تحویل سال 1392ساعت14:31:56بود و من دقیقا تا لحظه آخر دنبالت میدویدم تا آماده ات کنم و شما هم شانس من درست تو همون لحظات حساس شوخیت گرفته بود و مدام فرار میکردی و شکلک درمیاوردی و موهاتو بهم میریختی تا لج منو دربیاری اما اگه تو لجبازی من از تو لجبازترم بابا جان هم که خداوند خیراشان دهاد خوووووووونسرد تو خونه قدم میزد و سوت میزد و نظاره گر کل کل من و شما بود و من با دیدن چهره سرشاااااااااااااااار از آرامش ایشان اینگونه بودم و خلاصه که با سال 91و تموم خاطرات تلخ و شیرینش خداحافظی کرده و جناب مار ...سال1392 رو با یک دنیا امید و...
6 فروردين 1392

مبارک بادت این سال و همه سال

سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما... کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟... زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و .... چون همیشه امیدوار وسال نومبارک..........       ...
28 اسفند 1391

الینا و مهمونی و شادی

شنبه شب دوره دایی ها نوبت ما بود و من و بابا از ساعت3که رسیدیم خونه با عجله کارها رو انجام دادیم البته مادرجون هم خیلی کمک حالمون بودند و ما رو یاری رساندند من و مادرجون سالاد درست کردیم و میوه هارو شستیم و شیرینی ها رو چیدیم و ظرفهارو آماده کردیم و بابا هم وظیفه درست کردن غذا رو بعهده گرفتند چون درستیدن غذا واسه25نفر که کار من نیست، هست؟!!!!!! ساعت9مهمونها تشریف آوردند و شما با ماهان و شایان کلی بازی کردی و خوش گذروندی عزیزم در مجموع شب خیلی خوبی بود بعد از صرف شام ، بازی پانتومیم رو اجرا کردیم و همه حتی بابا جون مجبور بودن پانتومیم اجرا کنند و کلی خندیدیم و بعدش هم همگی رقص سنتی کردی رو اجرا نمودیم و کلیه انرژیهای انباشته شده...
23 بهمن 1391

خانواده من...

دوستان عزیزم که رمز خواستید متاسفانه عکسها توسط مدیریت وبلاگ حذف شده انشاله سر فرصت از یه سایت دیگه آپلود میکنم دوباره و رمز میدم بهتون شرمنده دوستان خوبم ...
21 بهمن 1391

30ماه گذشت....

  الینا به زندگی آمد تا در هر بهار گنجشک ها را ببیند تابستان ها در کوچه لی لی بازی کند پاییز های زیبا را پشت سر گذارد   و زمستان ها برف بازی کند خدا خواست که الینا با قلب کوچکش کنار ما ، بیاید تا این قلب زیبا ، سال های سال بتپد تا این قلب عاشق شود و زندگی کند خدا را برای هدیه زیبایش که تقدیم خانواده  ما نمود ، سپاس   الینا با قلب زیبایش در کنار ماست دلمان گرم خدای عاشق خوبی ست دلمان ، گرم خدای الینا ست سپاس خدای الینا را.....   هدایایی که من و بابایی به مناسبت 2/5سالگی فرشته کوچولومون خریدیم:   اینو بدون تا ابد عشق ابدی من و بابایی هستی ا...
11 بهمن 1391

به بهانه ی کریسمس...الینا یعنی همیشه سرسبز

به سلامتی کاج که تو اوج یخ بندون زمستون ذات سبزش رو نشون میده وگرنه تو تابستون که هر علف هرزی ادعای سبزی داره . . . !   الینای من، امیدوارم همچون معنای اسمت همیشه سبز و پایدار و شاد و بااصالت باشی عزیزم   کریسمس مبارک   ...
10 دی 1391

ماجراهای یلدایی الینا

عسلک من  جونم واست بگه که شب یلدا تو خونواده ما یه شب نیست و چند شبه !!! پیش یلدا-خود یلدا-پس یلدا که البته امسال روز یلدا هم بهش اضافه شد   شب یلدا خونه بابابزرگ من بودیم و کل طایفه محترم اینجانب اونجا تشریف داشتیم و کلی خوراکی نوش جان نمودیم و زن دایی جون هم مطابق یلدای هرساله کتاب حافظشو گشود و نفری یه فال زدیم تو رگ که الحق دستش شفاست و برای هرکسی متناسب روحیاتش دراومد روز یلدا خونه مادرجون(مامان بابا) شما بودیم بصرف کله پاچه خوری مخصوص یلدا که شما با لذت خاصی میخوردی و خیلی غلیظ میگفتی کللللللله پپپپپپپپپپپاچچچچچچه جمعه شب(پس یلدا) خونه پسردایی من(مهدی خان)بودیم و دوره دایی ها اونجا برگزار شد که آثا...
2 دی 1391

پیشاپیش یلدا مبارک

شب یلدا همیشه جاودانی است / زمستان را بهارزندگانی است شب یلدا شب فر و کیان است / نشان از سنت ایرانیان است یلدا مبارک   یادش بخیر شب یلدای دو سال پیش که دایی مسعود و سولماز جون نامزد بودن میخواستیم واسشون چله گی ببریم و از آنجائیکه من تک خواهر دایی جونا هستم این مسئولیت خطیر بعهده من بود از طرفی تو  پنج ماهه بودی و کلی هم گریه میکردی وقتی کوچولو بودی وااااای نمیدونی با چه استرس (البته از نوع مثبت)و لذتی بساط شب یلدارو واسه دایی جون راه انداختم .یادش بخیر انگار همین دیروز بود این هم چند تا از عکسهای هنرنمایی مامان البته چون با گوشیم گرفتم بی کیفیته... کیکشونو شکل هندونه سفارش دادم این کدوها رو با لباسها...
27 آذر 1391