الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

خرابی دوربین...+ بعدا نوشت

سلام دخترک نازم . هفته پیش من شدیدا درگیر امتحانات بودم و شما شدیدا در حال مهمونی رفتن                                                      19خرداد تولد محیا جونی بود و متاسفانه من بخاطر امتحان نتونستم حضور پیدا کنم اما شما برای اولین با بابا تنهایی رفتین و کلی هم بهت خوش گذشته بود وقتی از جشن برگشتی گفتی : مامانی به من خیلی خوش گذشت لباس من نارنجی بود لباس محیا سفید بود لباس ساغر کوچولو صورتی بو...
29 خرداد 1392

برای پدرم و همسرم...

آدهای ساده را دوست دارم همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند همان ها که برای همه لبخند دارند همان ها که همیشه هستند همان ها که برای همه هستند آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد... بس که هر کسی از راه میرسد یا ازشان سوءاستفاده میکند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان میدهد ! آدمهای ساده را دوست دارم چون بوی ناب آدم میدهند...  (برگرفته از وبلاگ فسقلی ما ) پدرم بی ریاترین و ساده ترین فردی است که تا به حال شناخته ام...   روزت مبارک پدر مهربانم...               ...
6 خرداد 1392

تداعی ...

 میگم الینا کتاب داستانت که گم کرده بودی رو از زیر تخت پیدا کردم میگی: ا¸...جداً... علی میگه من تشنمه شما تو جواب میگی: دقیقاً و همچنان طی روز چند بار بهم میگی: مامان تو بهترینی...تو بهترین منی...میدونستی؟ دیروز بیشتر از 5 بار با بابا تماس گرفتی و بهش میگفتی:ب ابا من دوستت دارم زود بیا خونه خب حالا گوشی رو قطع کن بهت گفتم بگو بابا ماست چکیده بخره تو راه برگشت، گفتی: بابا ماست چنپیده یادت نره پیرو  پست یار دبستانی ،  دیروز میگم خب الینا جون تعریف کن ببینم امروز که من نبودم چیکارا کردی؟ گفتی: رفتم مدرسه خانوم منمن (معلم) بهم گفت نقاشی بکش، من اومدم نقاشی بکشم جادوجر(جادوگر...
31 ارديبهشت 1392

درکش

روز جمعه  مهمون مادرجون بودیم (به مناسبت روز کارگر و معلم و مادر ) و رفتیم روستای درکش...عاااااااااااااشق فصل بهاااااااار مخصوصاً اردیبهشتش هستم هر جا پا بزاری زیباست و قدرت خداوند در خلق زیباییها رو بیش از پیش حس میکنی ســـپاس خدای را ، که نومید نیستم از رحمت او ، تهیدسـت نیستم از نعمـت او ، و نه   مأیوس از مغفرت او ، و سر نپیچیده از عبـادت او . خدایی که رحـمت او پیوسته اسـت و نعمت او نا گسسته .             بقیه عکسها در ادامه مطلب                     &n...
16 ارديبهشت 1392

33ماهگی

سلاااااااااااااام قند عسل مامان هفته پیش از بس درگیر سمینار دانشگاه بودم فرصت آپ کردن نداشتم.الان اومدم عکس بزارم نمیدونم چرا همه عکسهای دوربینم پرید و فقط این دو تا عکس از هدایای 33ماهگیت رو دارم و عکسهای مربوط به پیاده روی و روز مادر و گردش با خانواده بابایی همه پریده        کوچولوی دوست داشتنی من خیلی دووووووووووووووووووووووست دارم عزیزم پ.ن: آقای پدر هم در جلسه سمینارم شرکت کرد و کلی از ما تعرف و تمجید نمودندی و ما را غرق مسرت نمودندی البته در گوشی بگم  که اکثر مطالبم رو خودش زحمت جمع آوریشو کشیده بود چیه؟!!!شوهر گفتن واسه چی؟خوب باید یه جاهایی به درد بخوره یا نه؟!!! بعدا ...
14 ارديبهشت 1392

مادر

زندگی یعنی همین لبخند تو   عشق یعنی مادری مانند تو  مرحبا بر عشق ، تفسیرش تویی آفرین بر آسمان ، ماهش تویی هدیه به تمام مادرانی که بین ما نیستند...با نثار فاتحه ای برای شادی روحشان و آرامش ابدی   روز مادر رو به همه دوستان نازنینم و مادران پرمشغله تبریک میگم                      ...
10 ارديبهشت 1392

سالگرد ازدواج

با توجه به اتمام مرخصیهای سال91 ، هفته پیش اولین جلسه ای بود که رفتم دانشگاه(بعد4هفته از شروع کلاسها ) از بابا تشکر میکنم که علیرغم اینکه کلاسهاش تموم شده و فقط باید رو پایان نامه کار کنه مرخصی گرفت و منو رسوند دانشگاه شما هم این دو روز رو کمپلت خونه باباجون بودی و کلی خوش گذرونده بودین اما من و بابایی تو مسیر مدام یاد شما میکردیم و ترانه های مورد علاقه ت رو گوش میدادیم تایم اضافه بین دو کلاس هم رفتیم مسیر ابشار کبودوال دور زدیم هوا بارونی بود و بسیار رویایی با توجه به اینکه23فروردین سالگرد ازدواجمون نزدیک بود کلی لاو ترکوندیم و همونجا بابایی اونقدر دلتنگ ثمره عشقمون شد که همونجا با خونه باباجون تماس گرفت و گوشی رو گذاشت رو ...
23 فروردين 1392

هم تبریک هم تسلیت

امروز تولد زن دایی جونه زادروزت مبارک سولماز مهربون و دوست داشتنی                      و تسلیت به هموطنان عزیز مخصوصا بوشهریهای خونگرم و دوست داشتنی بابت حادثه تلخ زلزله6.1 ریشتری و کشته شدن32هموطن و زخمی شدن850 هموطن عزیز ...
21 فروردين 1392

گزارش نوروزی(3)

خلاصه بعد از 4 روز تعطیلات روز5فروردین دوباره برگشتیم سر کار و عصرها و شبها هم میرفتیم ادامه عیددیدنی.6 فروردین خانواده بابا(بجز عمه عالیه که مسافرت بودن)واسه شام دعوت کردیم و همون شب علیرغم اینکه مریضی محیا تقریبا تموم شده بود و تو دوره نقاهت بود شما ازش مریضی گرفتی و ماجرا شروع شد تب و لرز شدید ، تبهای بسیار شدید که هرکار میکردیم قطع نمیشد و سرفه های شدید که به من و بابا هم سرایت کرد و خانوادگی افتادیم تو رختخواب و من اونجا فهمیدم که محیا بچمون چقدر درد کشیده وقتی ما درحال تفریح بودیم روز جمعه با اینکه خیلی حالمون مساعد نبود با خانواده قاسم عمو و باباجون و دایی جون و بابابزرگ رفتیم روستای پیغو واسه تفریح   &nbs...
20 فروردين 1392