الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

عیدانه یک دوست

چند روز پیش از طرف یک شاهزاده خوشگل و دوست داشتنی یه بسته پستی دریافت کردی   یک لیوان با تم شخصیت کارتونی مورد علاقه ت ( باب اسفنجی ) که دو تا از عکسهای خودت و یه زیر نویس بسیار زیبا و عکس شاهزاده خانوم روشا روش حک شده     و یک پازل با تصویر خودت   از دیدن هدایا بسیار خوشحال شدی   اینجا در حال فوت ِ یه بوس شیرین برای روشا جونی و مامان و بابای مهربونش هستی ذوق و شعف من و بابا هم دست کمی از شما نداشت چرا که دریافت هدیه از سوی یک شاهزاده افتخاری است بسیار بزرگ ممنون از مامان و بابای خوب و مهربون شاهزاده خانوم روشا ، که ا...
7 اسفند 1392

تولد ساغر

 سلام به دوستان نازنینم و دختر نازگلم جمعه تولد ساغر کوچولو بود، عمه جون آش دندونیش رو هم همون روز پخته بود. ساعت 12 ظهر بسمت آشخانه حرکت کردیم برف شدیدی میبارید ، از طرفی خدا رو شکر کردیم چون این اولین برف خوب امسال تو استان ما بود از طرفی هم کلی استرس داشتیم بخاطر شرایط جاده! متاسفانه تو راه رفت ماشین خراب شد و به سختی خودمون رو رسوندیم به مهمونی دخترم اون روز خیلی من و بابا رو اذیت کردی و خیلی غر میزدی و بهونه میگرفتی نه لباس مناسب پوشیدی نه گذاشتی موهاتو درست کنم نه واسه عکس همکاری کردی!   و مدام ناراحت بودی و غر میزدی و حسابی منو کلافه کرده بودی میدونم هم مریض بودی و هم اقتضای سنت هست(استقلال طلبی و لجبازی!) اما او...
13 بهمن 1392

دوره دایی ها 92/10/26

این روزها به دونستن نام خانوادگی ِ افراد علاقه پیدا کردی و همه رو با اسم و فامیل صدا میزنی دیروز با خونه باباجون تماس گرفتم گوشی رو برداشتی بهت گفتم گوشی رو بده مادرجون ، صداش زدی : خانم شاکری ! بیا مامانم باهات کار داره!   پنجشنبه دوره دایی ها خونه آرزو جون بود کلی با ماهان بازی کردی و بهمون خوش گذشت روز بعد بهت میگم دیشب با کی بازی کردی؟ میگی : با ماهان چشمه کوهی !  وقتی از مهد تعریف میکنی میگی : ثمین حسینی با من دعوا کرد منم رفتم با ملیکا معصومی بازی کردم ======================================================== قبل از رفتن به دوره دایی ها بردمت حموم و مجبور شدم موهاتو با سشوار خشک کنم ...
1 بهمن 1392

تولدم...

بهار زندگی من در خزان طبیعت تجلی یافته.... اینک  33 بهار زندگی را پشت سر گذاشته ام... 33سال زندگی.... 33سال خاطره.... 33 سال شادی وغم.... 33 سال فراز و نشیب... امروز.... 16 آذر  زاد روز من است... اکثریت از رسیدن به سن 30 هراسی در دل دارند دلشوره ای عجیب و البته شیرین...  30 اما برای من شروعی دیگر بود...تولدی دوباره.... چرا که در 30 فصلی نو در زندگیم رقم خورد ...و من مادر شدم... هر یکانی به 30 ام افزوده میشود مسرورتر میشوم ، چرا که سعادت یک سال دیگر در کنار تو بودن را داشته ام بهترینم... و اکنون از تولد ِ دوباره من 3 سال گذشت... براستی که من همسن توام فرزندم !...
16 آذر 1392

بعد چی میشه؟!

مامان:الینا موقع رانندگی بابا رو نبوس الینا موقع رانندگی با بابا شوخی نکن حواسشو پرت نکن! الینا: بعد چی میشه؟ مامان: ممکنه تصادف کنیم الینا : بعد چی میشه؟ مامان: ماشینمون خراب میشه، خودمون زخمی میشیم الینا : بعد چی میشه؟ مامان : از بدنمون خون میاد الینا: بعد دایی جون چی میگه؟ مامان: میگه واااااااای الینا جونم چی شده؟!! الینا: بعد زن دایی جون چی میگه؟ مامان : میگه وااااااااای فدات شم الینا چی شده؟ الینا: بعد مادرجون چی میگه؟ مامان: وااااااااااای چیکار کردین با بچه م؟! خدا مرگم بده! الینا: بعد بابا جون چی میگه؟! مامان: الینا : بعد دایی سعید چی میگه؟ مامان: الینا: بعد عم...
27 آبان 1392

تولد بابا

      انسانهای خوب نه خاطره اند و نه تاریخ، بلکه حقیقت روزگار خویشند تولدشان صمیمیت بارانیست که دانه را به ضیافت رویش می برد همسرم زادروزت مبارک     ...
13 آبان 1392

ادامه تحصیل!

جوک جدیدی که واسمون تعریف میکنی اینه: یه فیله به یه مورچه میگه: با من ازدواج میکنی ؟ مورچه میگه : نههههههه ! فیله میگه : آخه چرا ؟!  مورچه میگه :  میخوام ادامه تحصیل بدم ! ============= پریروز رفتیم یه فروشگاه  واسه خرید ،به محض ورود با هیجان گفتی : بابا اجازه میدی ادامه تحصیل بدم ؟! آقای فروشنده : حالا کلاً از هر موقعیتی استفاده میکنی و میپرسی اجازه میدین ادامه تحصیل بدم؟! ====================== راستی پیرو دعوت دیروز ، ما شامل بند " پ " شدیم و همراه فرزند به مهمانی فراخوانده شدیم   ریحانه تو وب دیده بود من نوشتم نمی رم ! بعدش نادیا تماس گرفت و&nbs...
28 مهر 1392