الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

لمس ِ بودنت

صدای بهم خوردن بال معصوم فرشته ها می آید انگار آمدن تو نزدیکست صدای یک پرواز فرود یک فرشته آغاز یک معراج و شروع یک زندگی لمس ِ بودنت مبارک    تولد امسالت طی یک مراسم بسیار خودمونی با حضور خانواده مهربون ِ من برگزار شد قبل از روز تولدت ده روز مسافرت بودیم و چون تازه از راه رسیده بودیم و حسااااابی خسته بودیم بابا پیشنهاد داد جشنت رو موکول کنیم یه روز دیگه اما من  اصرار داشتم که دقیقا تو همون روز برگزار بشه و این هم نتیجه تلاش یک روزه من و بابا به روایت تصویر :    ماکارانی و ناگت مرغ میکی موس کوچولوی خودم باباجون ِ عز...
4 مرداد 1394

گردش و روز پدر

اردیبهشت دوست داشتنی .... از لحظه لحظه ش می بایست استفاده کرد ... نفس عمیق کشید و طراوت طبیعت رو وارد تک تک سلولهای بدن کرد.... جمعه ، چناران ، کنار ِ خانواده های دوست داشتنی ِ  دایی جون ِ من و دایی جون ِ الینا : یک روز خوش ، منزل همکار سابق و دوست عزیزم (الینا و امیرعلی ) با امیر علی و ایلیا خوب بازی میکردین اما با امیر سعید خیلی کَل داشتین یه دعوای جنجالی هم کردین تا چند روز مدام تو خونه تکرار میکردی میگفتی: امیرسعید به من گفت خدا لعنتت کنه !!!!  پس از جنگ و درگیری و طوفان خدا پدر موسس شبکه پویا را بیامرزاد !  بخش جذاب مهمونی دلمه و سمبوسه و دسرجات بس که دلمه خوردم...
16 ارديبهشت 1394

نوروزنامه(2)

نیمه دوم تعطیلات ، خونه بودیم و عصرها سه نفره میرفتیم بیرون نازی نازی ، عجب بچه خوبی ! ننه بیا بغلم ننه جون از قدیم گفتن تعارف اومد نیومد داره! ******************************************************************* یک شب خونه دایی جون دعوت بودیم سور ِ خونه نویی و زندایی جون با انواع غذاها و دسرها حسابی شرمنده مون کرد روز تولدش هم دوباره کلی زحمت کشیده بود و دعوتمون کرد بیرون و تولدشون رو تو دل طبیعت جشن گرفتیم جیگر عمه  کلی قلدر شده *********************************************************************** سیزده بدر رو هم تو باغ احمدعموی عزیز ِ من گذروندیم یه حس خ...
2 ارديبهشت 1394

نوروزنامه(1)

با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت سالی نو آمد و برگی دیگر از دفتر زندگیمان آغاز شد روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد دختر نازم امسال برای چیدن سفره هفت سین خیلی خیلی ذوق داشتی و با کمک هم هفت سین چیدیم به دلیل دوندگی های شدید روز آخر لحظه تحویل سال من و شما خواب موندیم بابا هم جلوی تی وی خوابش برده بود اما موقع تحویل با سروصدای تی وی بیدار شده بود و سریع اومد مارو بوسید اما ما تو خواب با چشمان بسته تبریک گفتیم و مجدداً 1فروردین بابا صبح زود رفت آشخانه چون اولین عید مادرجون مهری  خدابیام...
22 فروردين 1394

چهارشنبه سوری و تبریک سال نو

چهارشنبه سوری طبق روال هر سال رفتیم خونه رضی زن عموی من و دورهم یه آش خوشمزه خوردیم و بعدش هم بساط آتیش بازی رو در یک جمع تقریبا زیاد و بسیار صمیمی جلوی خونه شون براه کردیم و شب خوبی رو هم در کنار هم گذروندیم امسال بدلیل فوت مادرجون مهری ِ عزیز عید نداریم اما وقتی اونهمه ذوق و شوق تو دختر خوشگلم و میبینم اصلا دلم نمیاد که بزنم تو ذوقت برای همین واست خرید عید کردم و هفت سین هم بخاطر دل کوچولو و مهربونت میچینم ضمناً عمو احسان اینا چند روزیه رفتن تهران مسافرت احتمالا اگه خدا بخواد ماهم روز دوم عید بهشون ملحق می شیم اینم ست ِ بهاره ی الینای دوست داشتنی ِ من یه ساعت ناز با بندک سرخابی هم هست که تو این عکس جا افتاده ا...
28 اسفند 1393

اندر احوالات ما در خانه تکانی!

آن هنگام که پس از چند روز متوالی خانه تکانی ِ سخت و طاقت فرسا خرم و خندان در حال تهیه عصرانه باشید و ناگهان به سکوت حاکم بر منزل مشکوک شده و بسمت اتاق دلبندتان روانه شوید و با این صحنه مواجه شوید چه حالی میشوید؟ نه ! خداوکیلی چه حالی میشوید ؟! حس و حالهایی عجیب بسراغمان آمد اما با دیدن این قیافه بزک کرده و فشن و ژست مظلومانه به یاد صحنه هایی در فیلمهای جنایی افتادیم که از محکومین عکس میگیرند و ناخودآگاه خندیدیم آن هنگام که دخترک با کلی ذوق و شوق و هفت سین بدست از مهد باز میگردد و اندر احوالات مراسمات نوروز و حاجی فیروز و هفت سین و چهارشنبه سوری سخنها میراند و شما بسی کیفور میشوید اما.... پس از دق...
24 اسفند 1393

الینا باسواد میشود

سلام به دوستان نازنینم سلام به دخترم ، به تاج سرم ، به بالشت پَرم قربون تو بشم من که مونس و همدم مامانت شدی و همیشه حواست به من هست و خیلی هوامو داری و دوست داری همیشه منو خندون و شاد ببینی روزی هزاران بار خدا رو شاکرم که تو فرشته نازنین رو به من عطا کرده و اما بگم از رقابت هات با من خدا نکنه بابا واسه من چیزی بخره هیج دیگه ! قهر میکنی و میگی برو با همسر مهربونت زندگی ِ خوبی داشته باش      من و بابا هم میمیریم از خنده   درهرصورت این مشکل من نیست و مشکل باباته و زین پس ایشون مجبورن هر چی میخرن دوبل باشه  با بابا رفته بودین بیرون و  به مناسبت جشن سپندارمذگان ،دو شاخه گل خریده ب...
4 اسفند 1393

2015

سلام به دوستان نازنینم سلام به دختر گل و بلبلم آغاز سال 2015 میلادی رو به همه تبریک میگم ادامه مطلب کره زمین رو آوردی میگی مامان ا.م.ر.ی.ک.ا کجاست؟ بهت نشون دادم بعد گفتی خراسان شمالی کجاست؟ میگم برا چی میپرسی عزیزم؟ میگی آخه میخوام بدونم چقدر از هم دور میفتن؟ چون من برای دانشگاه میخوام برم اونجا میگم چرا کارت شناسایی انداختی گردنت؟ میگی : خب معلومه برای اینکه اونجا گم نشم ! فدات بشم من انشاله یه رشته بسیار عالی تو بهترین دانشگاه قبول بشی عزیزم =============================================================== وقتی الینا خلاق میشود خورشید و تخم مرغ...
13 دی 1393

چکیده این روزها

سلام و صدسلام به دوستان بسیار نازنینم خیلی دلم براتون تنگ شده بود   نبودم اما به یادتون بودما ممنون از همه مهربونی هاتون انشاله سرم خلوت شه و بتونم به تک تک تون سر بزنم دلم برای همه تون یه ذره شده واقعا و سلام و صدسلام به دختر همیشه سبزم الینای نازنینم قربونت برم که روز به روز شیرین تر و دلرباتر میشی ببخش مامانو که تو این مدت نتونستم خاطراتت رو ثبت کنم علی ایحال جونم برات بگه که این مدت تولد بابای مهربون و دایی مسعود ِ عزیز و مادرجون فرزانه و خودم رو پشت سر گذاشتیم که بسنده کردیم به خرید کیکی و فوت شمعی و هدیه ناقابلی و شام خوشمزه ای . فقط همین البته من امسال برای بابا هدیه نخریدم و عوضش ایشون امسال من و مفتخر کردن ا...
3 دی 1393