مقدمات نوروز
چند وقت پیش رفتیم بازار و واسه عید شما یه سارافون و یه شلوار خریدیم و مونده کفش و بلوز که تا حالا چیزی که چشمو بگیره پیدا نکردم...اجناس شدیدا گرون و با کیفیت بسیار پایین در بازار عرضه میشنبا بابا به این فکر میکردیم که ما دو نفر حقوق میگیریم و فقط یه بچه داریم اینقدر فشار رومونه خدا به داد اون قشر ضعیفی برسه که یه منبع درآمد بیشتر ندارن و چند سر عائله هر چقدر هم نخوان خرید کنن عید که نمیشه بیخیال بچه هاشون بشن آخه بچه ها دلشون به همین چیزا خوشه و باز این سوال واسم مطرح میشه که با این اوضاع اقتصادی واقعا فلسفه افزایش جمعیت این وسط چی میتونه باشه؟!!!!
بگذریم...
دیروز یه بنده خدایی رو گفتم بیاد کمکم و مشغول خونه تکونی عید شدیم همه گفتن شما که دوسه ماه دیگه میرین خونه خودتون و خونتون هم الان تمییزه بهتره خونه تکونی نکنی...اما از اونجاییکه من آیین ایرانیان و سنت های نوروز باستانی رو خیلی دوست دارم مشغول کارهای خونه تکونی شدم(البته با احترام فراوان برای تمامی کسانیکه مشغله منو میبینن و بخاطر دلسوزی میگن زیاد کار نکن خسته میشی) خلاصه... دیروز فقط آشپزخونه و هال رو تمییز کردیم و اتاقها مونده هنوز صبح شما رو بردم خونه باباجون تا بتونم به کارهام برسم اما ساعت11 بهونه گرفته بودی و اومدی خونه و حسابی به ما کمک کردی اون هم از نوع بهم ریختگی مجددو یافتن پستونک کذایی و...خودت عکسو ببین...
با هیجان منو صدا زدی گفتی: مامان بیا ببین چی پیدا کردممن هم خوشحال و هیجانی دویدم سمتت فکر کردم شاید طلایی،گنجی چیزی پیدا کردی اما زهی خیال باطل تا مشتتو باز کردی دیدم چند تا واشر کف دستته!!!
اواخر هم که حسابی از اینکه من حواسم بهت نیست و شدیدا مشغول کارم کلافه شده بودی و مدام با ناله منو صدا میزدی و میگفتی: مامانی...مامان جونم...بیا بچه تو بغل کن...بیا دیگه بچه خیلی خسته شده... بعد هم رو به اون بنده خدا گفتی: دوست مامان ...خیلی ممنونم...باشه...فردا میبینمتو رسماً اون بنده خدارو دکش میکردی
امااااااااااااااااااااااان از دست تو و این شیرین زبونیهات که موجبات ترشح بزاق اینجانب بابت بلعیدن خودت رو فراهم میکنه
پ.ن:این سوغاتی رو بابابزرگ از گرگان خریده واست: