الینا افتخار مامان
روزهای آخر ساله و علاوه بر کارهای خونه تو اداره هم کلی کار داریم.چند شب پیش ساعت 7شب از بانک تماس گرفتند که بیا مدیر استان یه سری آمار و اطلاعات لازم دارن . شما هم گیر دادی که منم میام باهاتبابا من و شما رو رسوند بانک و خودش از فرط خستگی همونجا تو ماشین جلوی در بانک صندلی ماشین رو خوابونده بود و خوابیده بود
وقتی آمارهارو واسه مدیر آماده کردم و بردم اتاقش ، از بس با صدای بلند و هیجانی با همکارا صحبت کردی که مدیر صداتو شنید و گفت بگو بیاد داخل قربونت بشم من که وقتی اومدی داخل با صدای بلند و رسا سلام دادیو گفتی خسته نباشید آقای مدیر چند تا سوال ازت پرسید و شما خیلی مودبانه و شیرین جوابشون رو دادی وقتی پرسید اسمت چیه خیلی خوشگل و ناز گفتی من الینا هستم الینا صابری پرسیدن چند سالته؟ شما گفتی دو سال و ایم (منظورت دو سال و نیم بود) بعد شما پرسیدی : شما چند سالته؟ایشون هم خندید و گفت یه 60سالی دارم(البته بیشتر از 40رو ندارن ایشون)مشخص بود که ایشون خیلی ازت خوششون اومده و با لبخند یه لیوان تبلیغاتی و یه دفترچه و چند تا شکلات بهت هدیه دادن و شما وقتی اونارو گرفتی با هیجان و مهربونی گفتی:خیییییییییییییلی ممنونم و موقع خداحافظی هم گفتی: شبتون بخیر...بعداً میبینمتون
و من بسیار خوشحال بودم و کلی افتخار کردم که چه دختر مودب و فهمیده ای دارم
لیوانه قهوه ای هستش وقتی توش آب جوش یا چایی میریزی به تدریج ساختمون و آرم بانک ظاهر میشه روش که شما کلی ذوق میکردی و چند بار پرو خالیش کردی:
:
رفع اتهام نوشت: دوستان مدیونید اگه فکر کنید که عکس آخر تبلیغاته ها!!!!
و اما..........
تو که از گل بهتری اینقدر ناز و مودب و حرف گوش کن هستی چرا وقتی میریم حموم تا نوبت به شستشوی موهات میرسه اینقدر دادو بیداد راه میندازی و گریه میکنی؟ بخاطر همین یه کتاب در مورد حموم واست خریدیم که تا شعرهاشو خوندی با هیجان میگفتی بریم حموم اما رفتن به حموم همانا و داد و بیداد موقع شامپو زدن هماااااااان
داشتی پشت جلد کتاب داستانتو نگاه میکردی عکس چند تا کتاب که زندگی پیامبران و امامان بود رو دیدی پرسیدی: مامان اینا چرا چشم و دماغ و دهن ندارن گفتم مامانی اینا پیامبر و امامن و از بس آدمای خوبی بودن صورتشون نورانی هستش... شما هم با کلی علامت سوال تو ذهنت یه نگاه عاقل اندر سفیه به من انداختی
راستی..........
دیروز مادرجون واست پفک خریده و بهت داده بخوری شما بهش گفتی:مادرجون مگه نمیدونی پفک ضرر داره؟و فقط دو تا خوردیوقتی اومدم خونه بهم گفتی : مامان مادرجون به من پفک داد نخوردم دادم به مورچه ها و گفتم مورچه کوچولو پفک خیلی ضرر داره