تعطیلات...الینا...مامان و بابا
دو روز تعطیل بود و بالاخره بعد مدتها تونستیم یک دل سیر با هم باشیم و کلی با هم بازی کنیم.چه حس زیبا و غیرقابل وصفیه ،بودن در کنار تو و بوئیدن و بوسیدن تو
خوشحالم که حالت بهتر شده و دوباره شیطنتهاتو از سر گرفتی...خدایا شکرت...
-نشستی رو سینه باباجون و محکم گلوشو فشار میدی و میگی:حرف بزن...حرف بزن سنبل خان
-دیروز عروسکتو پرت کردی و بعدش از زبون اون به خودت میگفتی:کمک... کمک الینا جون... کمک من مردم!!!و من با تعجب به این فکر میکنم که این کلمه رو از کجا یاد گرفتی و آیا معنیشو میدونی واقعا؟یا همینجوری بکار میبریش؟
بابا کنارت نشسته ، رو میکنی به من میگی: راستی کاظم آقا دستش خوب شد؟
....
اینم دو تا عکس از یک سالگیت (یه کوچولوی شیطون با دندونای موشی:)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی