الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

حکمت خدا

آن زمان که  غرق در افکار خود روی صندلی کنار پنجره نشسته ام و گاه به  آبی آسمان و کوههای سر به فلک مینگرم و گاه به بخاری که از لیوان چای برمیخیزد و  مرور میکنم این ده روز درد و بیماری را و کلنجار میروم با خود و  میقبولانم به خود که "هیچ کار خدا بی حکمت نیست"! صدای دخترک در گوشم طنین انداز میشود که : مامان جونم ، بیا داروهاتو واست آوردم بخوری ... و چقدر این لحظه ی به ظاهر ساده برایم عمیق و احساسی بود و لرزاند قلبم را و سپاس گفتم  خدا را با تمام وجودم  بخاطر وجود این فرشته کوچک ِ سراسر مهربانی و این خوشبختی ِ ملموس و شیرین...   -گویا لازم بود چند روزی در بیمارستان بستری باشم و ببینم و یاد بگیرم ...
25 تير 1393

بازگشت به خانه!

سلام به دوستان عزیزم سلام به دختر مهربون و ناز خودم جونم واست بگه بعد از تولد شهراد که یه کوچولو منو اذیت کردی ، فرداش چون جلسه داشتیم و از اونجاییکه مطمئن بودم طبق معمول اومدن دنبالت فایده نداره و نمیای خونمون ، نیومدم دنبالت و رفتم بانک. بعدش هم از بس خسته بودم اومدم خونه و خوابیدم از مادرجون پرسیده بودی چرا امروز مامانم نیومد دنبالم؟ ایشون هم به شوخی گفته بود چون مامانت رو اذیت کردی گفته دیگه نمیام دنبال الینا و قراره همه وسایلتو بیارن خونه ما تا همیشه اینجا زندگی کنی علیرغم اینکه دوست نداشتم مادرجون این حرفو بهت بزنه و بهشون گفتم که ممکنه تو روحیه ت تاثیر بد بزاره و فکر کنی من دوسِت ندارم اما کارساز بود و از اونروز خودت میای خون...
6 تير 1393

تنهایی این روزهای من و پدر

بی شک عطر تنت خوشبوترین رایحه ای است که تا بحال مشامم را نوازش داده... بی شک چشمانت - آن دو چشم زلال و نورانی ات - مأمن ترین آرامگاه است برای من... بی شک دستانت -آن دو دست لطیف و گرم-لذت بخش ترین لمس دنیاست برای من... بی شک پیچیدن صدایت و خنده ات در فضای خانه ، بهترین سمفونی ِ زندگی است برای من... بی شک تو بهترین سروده خدایی برای من... دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم پ.ن: معضل این روزهای من و همسر این است که از زمان تعطیلی مهد،دخترک به اصرار فراوان سعی بر ماندن در خانه مادرجون فرزانه و پدرجون دارد وهیچ علاقه ای به آمدن به منزل خودمان ندارد ! مسلما آنجا حکم قلمرو پادشاهی ایشان را دارد چرا که آزادی مطلق دا...
13 خرداد 1393
1093 13 57 ادامه مطلب

جشن پایان سال تحصیلی مهدکودک

شنبه جشن پایان سال تحصیلی تون تو تالار حافظ برگزار شد.برنامه از ساعت 4/5 شروع میشد تا 7/5. واسه سن شما طولانی بود و آخراش خسته شده بودین. اما در مجموع خوب بود و از پس اجرای همشون خیلی خوب براومدین و ما خیلی لذت بردیم. کلاس شما سه تا اجرا داشت ( شعر گل گل گل اومد و کبوتر ناز من و در انتها هم دعای شکر ) که خیلی خوب و محکم و باصدای بلند اجرا کردی عزیزم از دیدنت روی صحنه و حضور در فعالیتهای گروهی و اجتماعی واقعا لذت بردم دست ِ خانوم مربیتون هم درد نکنه چون واقعا هماهنگ کردن بچه ها تو این سن کار سختیه این عکس قبل از مراسمه که رفتیم عیادت مادرجون مهری البته چون محیط بیمارستان تمییز نیست شما رو نمی برم اونجا و انروز استثناء بود بعدش ...
1 خرداد 1393
5648 17 68 ادامه مطلب

به دنیا خوش آمدی

- مامان ! پس چرا کلاس زبانمون تشریف(!!!) نمیشه ؟! - مامان ! میشه لطفاً  امروز دو بار سی دی ببینم ؟! قول میدم فرداشون که اومد بهش بگم فقط یه بار میبینم ! - مامان ! ممنونم که برای من غذا درست میکنی... ممنونم مامان ِ مهربونم - مامان ! من کارتون لاک پشت نینجا نیگا نمیکنم ! اون مال ِ آقا یا ست ! - مامان ! امسال واسه من تولد زنبوری بگیریا خب ؟! چقدر مونده بهار بره خونشون و تولد ِ من بیاد؟! آخه من مرداد به دنیا خوش اومدم ! پ.ن: دوست خوب داشتن نعمت است... و من اینجا  مفتخر به داشتن دوستان خوبی شده ام که بودنشان همیشه مایه آرامش و پشت گرمی ام بوده دوست مهربان و همیشه ...
30 ارديبهشت 1393
1166 16 33 ادامه مطلب

کوتاهی مو و روز پدر

سلام به دوستان عزیزم سلام به دختر نازنینم از اونجاییکه موهات خیلی زود چرب میشه قید بلند کردنشون رو زدیم و روز یکشنبه(21/2/93) رفتیم موهاتو کوتاه کردیم با چهره جدید الینا در ادامه مطلب با ما باشید البته از بس وول خوردی بنده خدا آرایشگره نتونست چتری هاتو خوب کوتاه کنه و یه خورده کج شدن اما اشکالی نداره زود بلند میشه دوباره دوشنبه شب به مناسبت روز پدر باباجون و دایی مسعود اینا رو بعد مدتها دعوت کردیم خونمون قیمه بادمجون پختم که خیلی جالب نشده بود و آبکی شده بود دسر ژله بستنی چهار رنگ درست کردم چون از همون ژله هایی که تو خونه داشتیم استفاده کردم رنگاش خیلی نزدیک بهم بود خلاصه که بقول معر...
27 ارديبهشت 1393

پدرم

 نیم ساعتی است که خیره به مانیتور نشسته ام ، اشک میریزم و مینویسم از پدرم... پدری که همیشه برایم اسطوره است... پرید ! همه اش پرید! گویا نمی بایست که ثبت میشدند ... می بایست  همانطور ناب و مقدس بماند ...هر چه هست باید بماند در دل 4 نفرمان (پدرم و من و دو برادرم )که چه ها که برای ما نکرد پدرم...چه از خودگذشتگی ها ...چه روزها و شبها... روزت مبارک پدرم =================================================== دیروز الینا هم با شعری که تو مهد بهشون یاد دادن حسااااااااابی باباشو سورپرایزو خوشحال کرد باباي خوب و نازم من با تو سرفرازم تو نعمت خدايي دايم به فكر مايي همسر مهربونم بهت تبریک میگم که یه بابای خوب و مهربو...
22 ارديبهشت 1393