روز دختر
بچه که بودم یکی از فانتزیهایم این بود که شبهای تابستان با پدر و مادر و برادرهایم زیر نور ستاره ها بخوابیم و کارم این بود که در آغوش مادر خود را لوس کنم و ستاره ها را بنگرم و خیالبافی ها کنم برای خودم به یاد آن ایام شبی را در تراس و زیر نور ستارگان به صبح رساندیم ، با این تفاوت که اینبار خودم مادر بودم و دخترم را عاشقانه در آغوش داشتم و با هم به ستاره ها نگریستیم و خیالبافی ها کردیم ... به برکت وسعت شهر و شهرنشینی اما ! تعداد ستارگان و نورشان از آن وقتها کمتر بود اما نور امیدی که در دلم بود برای جبران آن کفایت میکرد چقدر دل انگیز بود ترکیب نور ستارگان و حرفهای دلنشین دخترم- روشنای وجودم- نور امیدم چه شیر...