الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

محرم راز!

سلام و عرض ارادت به دوستان نازنینم و سلام به دختر نازنینم پنجشنبه شب رفتیم آتلیه و چند تا عکس ازت گرفتیم . بعدش به اصرار شما رفتیم پیتزا فل فل برخلاف من و بابا که جزء مشتریان وفادار پیتزا داریوش هستیم و اصلا اونجا رو نپسندیدیم، شما بدجوری با اشتها میخوردی جمعه با عمو جونی های من و عمه جونم و بابابزرگ مهربونم و دایی مسعود و باباجون اینا رفتیم روستای چناران (ادامه مطلب ) تو مسیر ، چادرنشین ها رو دیدیم و چند دقیقه ای توقف کردیم تا از نزدیک با زندگیشون آشنا شی =========================================================== روستای چناران که گویاجدیداً تبدیل به شهر شده : ...
21 ارديبهشت 1393

مادر خودخواه

یه سؤال دارم؟ واقعا باید به مادری که به زووووووووووور بچه شو از خواب ناز بیدار میکنه و بزوووووووووور آماده ش میکنه و با دخترعموش و بچه های گلش میرن پارک. و در برابر کسل بودن و غر زدن اون طفل معصوم واکنشش عصبانیت و دعوا و درگیری فیزیکی هستش ، چه باید گفت ؟!!! شده حالتون از خودتون بهم بخوره؟! نمیدونم چرا بعضی وقتها اینقدر خودخواه و عصبی  میشم! بمیرم واست که وقتی دیدی من ناراحتم خودتو مث یه گربه کوچولوی ناز وملوس میمالیدی به من و بوسم میکردی. ناراحتی ِ من از تو نبود عزیزم... از خودم و خودخواهیم بود دیشب از عذاب وجدان خوابم نمیبرد! اینو مینویسم تا تلنگر شه واسم و دیگه تکرار نشه      &...
17 ارديبهشت 1393

تو برای من خلق شدی!

روزی نیست که خدا را شکر نکنم بخاطر داشتن تو روزی نیست... هر روز و روزی چندین بار خدا را شاکرم که تو شدی دخترم ، و چه زیبا پر کردی تمام جای خالی های زندگیم را... گویا خدا ، نشست و طراحی کرد و خلق کرد تو را درست به همان گونه ای  که من نیاز داشتم! خدایا شکرت... دعای خیر من همیشه بدرقه راهت باد مهربان دخترم              ...
16 ارديبهشت 1393

معضل هیولا+بعدا نوشت ( عکس دیو و نقاشی های الینا)

پیرو این پست و هراس دخترک از دیدن خواب هیولا ، چند روز قبل بهش گفتم وقتی من کوچولو بودم همش خواب هیولا میدیدم ! هیولای من سبز بود اولش بداخلاق بود اما کم کم با هم دوست شدیم و با هم حرفای خنده دار میزدیم و با هم دوست شدیم... یه برگه دادم دستش گفتم حالا شما هیولای خودت رو بکش ...اونم کشید یه کله گنده با دندونای خیلی بزرگ و تیز و گوشهای دراز...رنگش هم قهوه ای بود... بعدش کلی از زبون اون هیولا باهاش صحبت کردم...بهش گفتم : الینا من هیولام...زشت هستم ... اما مهربونم و تو رو خیلی دوست دارم و دوست دارم که با تو دوست باشم... خلاصه کلی الینا و هیولا با هم صحبت کردن و ترس دخترک اندکی فرو ریخت... =================================================...
15 ارديبهشت 1393

بزرگ روانشناسان ِ کوچک

سلام و صد سلام به دوستان عزیزم سلام و صد سلام به دختر مهربون و عزیزتر از جونم با دخترعموها و عمه م قرار گذاشتیم تا یک روز در میون عصرها بریم پارک نزدیک خونمون و بدویم و ورزش کنیم البته تا الان فقط یه روز رفتیم و بعدش هممون درگیر آنفلوآنزا شدیم علی و شهریار و الینای ورزشکار در کالسکه ====================================================== ادامه مطلب سه شنبه مادرجون فرزانه مهربون و دوست داشتنی یه عمل جراحی انجام دادن و از اونروز ما تقریبا هر روز خونه باباجون هستیم و کلی خوش بحال شما شده جمعه صبح برای صرف صبحانه رفتیم باباامان واقعا اردیبهشت همه جا بهشته چه هوای تمییز و مطبوعی اسب چوبی ِ خوشگلی که...
13 ارديبهشت 1393

معجزه عشق

آن هنگام که از برکت ورود ویروس جدید آنفلوآنزا از شدت تب و لرز و گلودرد و سرفه و عطسه و استخوان درد به خود میپیچی و نوش جان نمودن 3 عدد آمپول پنی سیلین و دگزا  و سرم و انواع داروها افاقه ای به حالت ندارد شنیدن زمزمه های دلنشین ِ یک عدد دخترک ِ نرسیده به 4 سال در کنار بالینت که میگوید : خدایا حال مامانمو خوب کن و نوازشهای دستان کوچک و لطیفش بر پوست بدنت و گفتن اینکه : مامان جونم چقدر پوستت نرمه... و تجویز چای نبات برای تسکین درد از سوی همان دخترک ِ شیرین زبان که خود نیز در تب میسوزد و بیمار است ... فقط و فقط و فقط اینهاست که حال ِ تو را خوب میکند همین و بس... و این است معجزه عشق... ...
7 ارديبهشت 1393

مادر

اتفا قهایی هست که حسرت آن تا همیشه باقی میمانند مثل حسرت یک بار دیگر بوسیدن دستان مادر  ... . . . روز مادر مبارک... ...
31 فروردين 1393

وقتی من بزرگ شدم؟!!!

هر شب قبل از خواب به انتخاب خودت یه کتاب داستان برات میخونم و بعد از کلی تجزیه و تحلیل و نقد و بررسی ِ مطالب و نقاشی های کتاب ،  میخوابی دیشب بهت میگم : شب بخیر عزیزم ، انشاله خوابهای رنگی و طلایی ببینی میگی: نه مامان جون من خواب رنگی نمی بینم خواب هَلولا (هیولا) میبینم هَمَش بس که  این انیمیشن های عجیب و غریب و نیگا میکنی =================================================== اومدم  داخل توالت ، عجله دارم زود بشورمت و برم به کارم برسم با آرامش میگی : سلام مامان قشنگم ، به به چه شلوار خوشگلی پوشیدی ! مبارکت باشه عزیزم، انشاله بسلامتی بپوشیش!!!  قربون اون زبون ِ کوچولو و شیرینت بشم آخه توالت جا...
28 فروردين 1393