الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

عیدانه یک دوست

چند روز پیش از طرف یک شاهزاده خوشگل و دوست داشتنی یه بسته پستی دریافت کردی   یک لیوان با تم شخصیت کارتونی مورد علاقه ت ( باب اسفنجی ) که دو تا از عکسهای خودت و یه زیر نویس بسیار زیبا و عکس شاهزاده خانوم روشا روش حک شده     و یک پازل با تصویر خودت   از دیدن هدایا بسیار خوشحال شدی   اینجا در حال فوت ِ یه بوس شیرین برای روشا جونی و مامان و بابای مهربونش هستی ذوق و شعف من و بابا هم دست کمی از شما نداشت چرا که دریافت هدیه از سوی یک شاهزاده افتخاری است بسیار بزرگ ممنون از مامان و بابای خوب و مهربون شاهزاده خانوم روشا ، که ا...
7 اسفند 1392

روزهای شلوغ

سلام به دوستان عزیزم و دختر نازم روزهای آخر ساله و بدو بدو هم تو اداره خیلی سرم شلوغه ، هم تو خونه ، پایان نامه هم که واسه من شده شاهنامه ! از صبح که بیدار میشم  در حال دویدنم شب به ساعت نیگا میکنم میبینم شده 1 شب و من هنوز دارم میدوم چهارشنبه من و بابا و سیمین جون و آقا رضا(دوست صمیمی  بابا) رفتیم دانشگاه واسه یه سری از کارهای پایان نامه و شما موندی خونه مادرجون فرزانه بهشون تاکید کردم کلاس زبان داری و حتما ببرنت کلاس اما شما خواب بودی و دلشون نیومده بود بیدارت کنن ! و فقط یه ربع آخر رفته بودی به رسم اینکه همیشه بعد از کلاس یکی از کتابهای مجموعه "فسقلی ها " رو واست میخرم  ، مادرجون رو مجبور کرده بودی تا برین و ...
5 اسفند 1392

عدل و اشک و عکس

از  پکیج شانسی که خریده بودی ، سی دی ِ سریال قهوه تلخ دراومد! میگی : بزار تو کامپیوتر ببینمش میگم: این که برنامه کودک نیست! مالِ بزرگترهاست میگی: اَاَاَاَآه ! این عادلانه نیست !!! ============================================= بابا ، مادرجون رو برده بود دکتر ، منم شدیداً در حال مکالمه تلفنی با دوستم در مورد پایان نامه بودم . تلفنم تموم شد دیدم نیستی اومدم دیدم کارت شناسایی ِ بابا رو برداشتی و بهش نگاه میکنی و گریه میکنی میگم : اشکتو نبینم عسلم! چی شده؟ میگی: اشک عسلتو ببین !!! دلم برای کاظم جون خودم تنگ شده دارم واسش اشک میریزم گریه نکن که اشک هایت حال و هوای مرا نیز بارانی می...
29 بهمن 1392

گرگان-بهمن92

به منظور انجام یک سری از کارهای پایان نامه  ، دو شنبه  بعد ازظهر بسمت گرگان حرکت کردیم. اولش قرار بود من و بابا تنها بریم اما من ترجیح دادم شما و بابا جون و مادرجون هم باشین تا از وجود شما انرژی مثبت بگیرم به جنگل گلستان که رسیدیم یه گراز دیدیم توقف کردیم که شما راحت تر ببینیش، دیدیم گرازه سریع پسرخاله شد و اومد سمتمون طفلکی گرسنه ش بود کمی نون واسش ریختی تا بخوره  پس از خداحافظی از گراز گوگولی تو کل مسیر نقش یک گراز کوچولوی تپل که مامانش رو گم کرده بود و گرسنه ش بود رو بازی میکردی     (ادامه مطلب ) شب رفتیم خونه عموتقی خیلی دلمون برای خودش و دخترای نازنینش...
24 بهمن 1392

الینا مستقل میشود...زندگی شیرین میشود

سلام به دوستان عزیزم سلام به دختر گلم به تک ستاره قلبم بعد از تولد ساغر وقتی اومدیم خونه کلی باهات صحبت کردیم و بهت گفتیم که ما از کارهات ناراحت شدیم الهی من فدات شم که از اون روز حواست به کارهات هست و مدام سعی میکنی من و بابا رو خوشحال کنی همش واسمون زبون میریزی و تو کارهای خونه کمکمون میکنی و سعی میکنی کارهای شخصی ت رو خودت انجام بدی الهی من فدات شم که اینقدر فهم بالایی داری گاهی وقتها واقعا تعجب میکنم که این حرفها و این کارها جداً از طرف یه بچه 3/5 ساله است؟!  قربونت بشم ینی داری بزرگ میشی عزیزم؟!      عشق من آماده برای رفتن به مهد کودک ( ادامه مطلب ) به نشستن تو جاهای دنج و مخفی...
17 بهمن 1392

شرح کلاس زبان

اول سلام به دوستان خوب و صمیمی دوم سلام به دخترک ملوسک و عروسکم عزیز دل مامان همونطور که قبلا هم گفتم بخاطر علاقه ای که خودم به یادگیری زبان دارم  از  وقتی که دنیا اومدی همیشه واست آهنگهای شاد انگلیسی میزاشتم و شما خیلی دوست داشتی و تا 2سالگی کلی لغت انگلیسی بلد بودی طوریکه خودت هر چی میدیدی ازم میپرسیدی مامان این به انگلیسی چی میشه؟ در همین راستا  امسال بخاطر علاقه شدیدت تصمیم گرفتم بفرستمت کلاس زبان و بالاخره با کمی مکافات بخاطر عدم ثبت نام ازشما(بخاطر سنت که زیر 4 سال هستی!) موسسه زبان کارن قبولت کردند و شما هم مارو روسفید کردی و تو کلاس واقعاً درخشیدی عزیزم خیلی خوشحالم که خودت به زیان علاقه داری و امیدورام این ر...
15 بهمن 1392

تولد ساغر

 سلام به دوستان نازنینم و دختر نازگلم جمعه تولد ساغر کوچولو بود، عمه جون آش دندونیش رو هم همون روز پخته بود. ساعت 12 ظهر بسمت آشخانه حرکت کردیم برف شدیدی میبارید ، از طرفی خدا رو شکر کردیم چون این اولین برف خوب امسال تو استان ما بود از طرفی هم کلی استرس داشتیم بخاطر شرایط جاده! متاسفانه تو راه رفت ماشین خراب شد و به سختی خودمون رو رسوندیم به مهمونی دخترم اون روز خیلی من و بابا رو اذیت کردی و خیلی غر میزدی و بهونه میگرفتی نه لباس مناسب پوشیدی نه گذاشتی موهاتو درست کنم نه واسه عکس همکاری کردی!   و مدام ناراحت بودی و غر میزدی و حسابی منو کلافه کرده بودی میدونم هم مریض بودی و هم اقتضای سنت هست(استقلال طلبی و لجبازی!) اما او...
13 بهمن 1392

شیرین زبون

سر سفره بهت میگم : الینا سیر شدی؟ میگی: نه ، پیاز شدم !   ====================================================== با خودم آورده بودمت بانک ، بعد چند لحظه دیدم نیستی! دنبالت گشتم دیدم رفتی تو سرویس و شلوار و شورت و جوراب و کفشهاتو درآوردی گذاشتی رو صندلی و میخوای بری توالت یه جیغ بنفش ِ در گلو خفه شده و از کاسه چشم بیرون زده ! کشیدم و گفتم : این چه کاریه ؟! میدونی اینجا چقدر کثیفه ؟! چرا منو صدا نزدی ؟!  خونسرد بهم میگی: مامان جون ، عزیزم ! چرا داد میزنی ؟ گوشم کر شد ! نباید داد بزنی باید آروم بگی الینا جون! عسلم! اینجا کثیفه شما نباید لباساتو در بیاری !     قابل توجه فریما جون پیرو این ...
9 بهمن 1392