الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

خرداد95 به روایت تصویر

دوره خانومها خونه آرزو جون تم هالووین بود اما شما دوست نداشتی وحشتناک شی تمت شد بالماسکه ====================================================== علاقه شدید به دوچرخه سواری ====================================================  به گلها آب میدی و بهشون رسیدگی میکنی و باهاشون حرف میزنی ========================================================= میونت با بهرنگ جونی عالیه بهرنگ میاد سرتو میگیره تو بغلش و با مهربونی میگه : عزززززیززززززز و کلی موهاتو نوازش میکنه(کلا عاشق موئه) تو هم کلی نازناز و بوس بوسش میکنی ========================================================== عاشق خریدکردن هستی&nb...
5 تير 1395

مسافرت مادر-دختری، بابلسر-اردیبهشت95

24 تا 30 اردیبهشت المپیاد ورزشی بانک در بابلسر برگزار شد . من تو رشته شنا کرده بودم. بعد از رایزنی های امور کارکنانمون با اداره مرکزی تهران مجوز دادن که بتونیم بچه هامون هم با خودمون ببریم خیلی خوشحال بودم که تو این یه هفته با همیم و دور نیستم ازت 95/2/24جمعه ساعت 6/5 صبح تو یه بارووون خیلی شدید راه افتادیم ، تقریبا 15نفر بودیم اداره برامون مینی بوس کرایه کرده بود. بجز شما یه دختر همسن و همنام خودت و دو تا پسر کوچولو همسفرای کوچولومون بودن خدارو شکر میونت با بچه ها مخصوصا الینا عاااالی بود و تو سفر کلی بهتون خوش گذشت حتی یک بار هم با هم تنش نداشتین صبحانه رو "دشت" خوردیم. ناهار هم "ناهارخوران گرگان"  بودیم....
3 تير 1395

بازگشت مجدد....

سلام و صد سلام هوراااااااااااااااااااااا ما بعد از یک غیبت طولانی برگشتیم خیلی دلمون برا اینجا و دوستان نازنینمون تنگ شده بود خیلی........... بس که زمان گذشته ، نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بنویسم !  اول اینکه دو تا دندونت افتاد تو این مدت و از نظر خودت این نشانه ی اینه که حساااابی بزرگ و خانوم شدی از عید تا الان چند تا سفر رفتیم که سعی میکنم به تدریج عکساشو بزارم .... این عکسا مربوط میشه به جمعه95/3/6 که با خانواده دایی مسعود و باباجون و دایی علی ِ من رفتیم باغ عمو احسان ترس از ارتفاع و ژست جدی ...
9 خرداد 1395

سال جدید

سلام به دوستان عزیزم و دختر نازنینم دلم خیلی خیلی تنگ شده....برای اینجا...یادش بخیر...چه هیاهویی بود یه زمانی اینجا...خاطرات رو روزانه ثبت میکردیم...اما حالا....با انواع شبکه های اجتماعی و راحتی کار باهاشون....ماهها میگذره و غافلم از اینجا... اما یه حس خیلی خوب و خاص نسبت به اینجا دارم...شاید مث قبل نتونم بنویسم اما حتما برمیگردم و خاطرات جامانده رو ثبت میکنم تو آپلود عکس خیلی مشکل دارم! یکی از ترمزهای ننوشتنم هم همینه ! سال جدید را البته با یک ماه تآخیر به همه دوستانم تبریک میگم انشاله سالی خوش و پربار و پربرکت برای همتون باشه ...
25 فروردين 1395

گردش زمستانه

 هجران پدربزرگ عزیزم رو هیچکدوممون نمیتونیم باور کنیم...انگار که هنوز هم هست آن بزرگ مرد مهربوووون و باوقار... تا ابد یاد و خاطره ش با ما میمونه... ================================================================== الینا :مامان میدونی برای اینکه آنپولوانزا نگیریم چکار باید بکنیم؟ باید دستهامون رو خوب شتستشو بدیم و موقع عطسه و سرفه با آونج   جلوی بینی و دهنمون رو بگیریم و با دوستامون بوس بوس نکنیم ... تا بول بول های سفید بدنمون ضعیف نشن و با ویروس بجنگن امسال معضلی داریم با شیوع انواع آنفلو آنزا و همینطور شپش ! خدا بهمون رحم کنه و اما این روزها: رابطه بسیار عالی با بهرنگ عزیز کلاً بچه های کوچکتر از خودت...
12 دی 1394

آبان ماه به روایت تصویر

سلام دختر نازنینم، عزیزتر از جانم ، شیرین زبانم ، در کنار تو بودن ، لذت بخش ترین لحظات عمر ِ من و  باباست اینقدر مهربون و شیرین زبونی که مداااااااااااااااااام در حال بوسیدنت هستم و هیچوقت هم سیر نمیشم روزی چندین بار خدا رو شکر میکنم بخاطر داشتن تو انشاله همیشه شاد باشی و تنت سلامت باشه جگرگوشه ی من بدلیل مشغله زیاد خلاصه ای از آبان ماه را به روایت تصویر واست میزارم 13آبان -تولد بابا و کیکی که دایی علی عزیزم و خونواده بسیار مهربونش سورپرایزمون کردن و همینطور مرضیه دختر دایی عزیزم و همسرشون که با هدیه شون واقعا شرمندمون کردن هدیه من به بابا یه بلوز بود و باباجون اینا هم زحمت  کشیده بودن و شلوار خریده بودن ...
8 آذر 1394

ترا دارم چه کم دارم؟چه غم دارم؟

الینا:مامان میدونی چرا دیشب خوابم نمیبرد و هِی صدات میزدم ؟ چون همش داشتم به زامبی(!) فکر میکردم ! بعد دیدم چاره ای نیست (!!!) به چیزای خوب فکر کردم تا خوابم ببره... من: مثلاً به چی فکر کردی؟ الینا: به جعبه مداد رنگی م بعدشم مثلاً تو کله م نقاشی میکشیدم ! ============================================= وقتی میبینی از چیزی ناراحت هستم فوری میگی: مامان جونم قربونت برم بیخودی خودتو برای این چیزا نگران نکن (!) ینی میشه تو رو داشت و نگران چیزی هم بود؟!!!! ایشالا همیشه سالم و شاد و خوشبخت باشی دختر نازنینم ============================================== قربونت برم بس که رمانتیک و مهربونی...
11 آبان 1394

قاب زندگی

چشماتو وا کن یه نگاه به خودت تو دنیا کن اگه یه هدف تو دلت باشه میتونه کل دنیا تو دستای تو جا شه جاده ی دنیا میسازه واست کابوس و رویا یکی بیداره و یکی خوابه راهتو مشخص کن این یه انتخابه اگه ابرای سیا هو دیدی اگه از آینده ترسیدی پاشو و پرواز کن تو افق های پیش رو... نگو به سرنوشت می بازی تو بخوای فردا رو میسازی پس دستاتو ببر بالا و بگو… دوست دارم زندگی رو (یک شب خوب در فرهنگسرای شهروند و آهنگ انرژی بخش سیروان خسروی ) =================================================================   شبی دیگر...مراسم عزاداری دهه اول محرم (ادار...
30 مهر 1394