الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

گردش و روز پدر

اردیبهشت دوست داشتنی .... از لحظه لحظه ش می بایست استفاده کرد ... نفس عمیق کشید و طراوت طبیعت رو وارد تک تک سلولهای بدن کرد.... جمعه ، چناران ، کنار ِ خانواده های دوست داشتنی ِ  دایی جون ِ من و دایی جون ِ الینا : یک روز خوش ، منزل همکار سابق و دوست عزیزم (الینا و امیرعلی ) با امیر علی و ایلیا خوب بازی میکردین اما با امیر سعید خیلی کَل داشتین یه دعوای جنجالی هم کردین تا چند روز مدام تو خونه تکرار میکردی میگفتی: امیرسعید به من گفت خدا لعنتت کنه !!!!  پس از جنگ و درگیری و طوفان خدا پدر موسس شبکه پویا را بیامرزاد !  بخش جذاب مهمونی دلمه و سمبوسه و دسرجات بس که دلمه خوردم...
16 ارديبهشت 1394

انرجی ِ مثبت

طبق معمول هر شب رو تخت دراز کشیده بودیم و واست کتاب میخوندم ،تو خواب و بیداری بودی که تلفن زنگ خورد و بابا صدات زد که بیا مادرجون  دلش واست تنگ شده میخواد باهات صحبت کنه خواب آلود و نق نق کنان گفتی: ای بابا ! مث اینکه زندگی حقیقت داره !!!    منظورت این بود که زندگی جریان داره  وقتی برگشتی گفتی : مامان باید سه تا کتاب دیگه هم بخونی آخه با مادرجون صحبت کردم ، انرجی ِ مثبت گرفتم !!! ******************************************************************** خیلی خسته بودم و تو هم بهم گیر داده بودی تا بازی کنیم . گفتم مامانی ! جان ِ من بیخیال شو خیلی خسته م   گفتی : جان ِ من بیا منو بووووووووس آبدار کن تا انرجی...
5 ارديبهشت 1394

نوروزنامه(2)

نیمه دوم تعطیلات ، خونه بودیم و عصرها سه نفره میرفتیم بیرون نازی نازی ، عجب بچه خوبی ! ننه بیا بغلم ننه جون از قدیم گفتن تعارف اومد نیومد داره! ******************************************************************* یک شب خونه دایی جون دعوت بودیم سور ِ خونه نویی و زندایی جون با انواع غذاها و دسرها حسابی شرمنده مون کرد روز تولدش هم دوباره کلی زحمت کشیده بود و دعوتمون کرد بیرون و تولدشون رو تو دل طبیعت جشن گرفتیم جیگر عمه  کلی قلدر شده *********************************************************************** سیزده بدر رو هم تو باغ احمدعموی عزیز ِ من گذروندیم یه حس خ...
2 ارديبهشت 1394

نوروزنامه(1)

با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت سالی نو آمد و برگی دیگر از دفتر زندگیمان آغاز شد روزهایتان بهاری و بهارتان جاودانه باد دختر نازم امسال برای چیدن سفره هفت سین خیلی خیلی ذوق داشتی و با کمک هم هفت سین چیدیم به دلیل دوندگی های شدید روز آخر لحظه تحویل سال من و شما خواب موندیم بابا هم جلوی تی وی خوابش برده بود اما موقع تحویل با سروصدای تی وی بیدار شده بود و سریع اومد مارو بوسید اما ما تو خواب با چشمان بسته تبریک گفتیم و مجدداً 1فروردین بابا صبح زود رفت آشخانه چون اولین عید مادرجون مهری  خدابیام...
22 فروردين 1394

چهارشنبه سوری و تبریک سال نو

چهارشنبه سوری طبق روال هر سال رفتیم خونه رضی زن عموی من و دورهم یه آش خوشمزه خوردیم و بعدش هم بساط آتیش بازی رو در یک جمع تقریبا زیاد و بسیار صمیمی جلوی خونه شون براه کردیم و شب خوبی رو هم در کنار هم گذروندیم امسال بدلیل فوت مادرجون مهری ِ عزیز عید نداریم اما وقتی اونهمه ذوق و شوق تو دختر خوشگلم و میبینم اصلا دلم نمیاد که بزنم تو ذوقت برای همین واست خرید عید کردم و هفت سین هم بخاطر دل کوچولو و مهربونت میچینم ضمناً عمو احسان اینا چند روزیه رفتن تهران مسافرت احتمالا اگه خدا بخواد ماهم روز دوم عید بهشون ملحق می شیم اینم ست ِ بهاره ی الینای دوست داشتنی ِ من یه ساعت ناز با بندک سرخابی هم هست که تو این عکس جا افتاده ا...
28 اسفند 1393

اندر احوالات ما در خانه تکانی!

آن هنگام که پس از چند روز متوالی خانه تکانی ِ سخت و طاقت فرسا خرم و خندان در حال تهیه عصرانه باشید و ناگهان به سکوت حاکم بر منزل مشکوک شده و بسمت اتاق دلبندتان روانه شوید و با این صحنه مواجه شوید چه حالی میشوید؟ نه ! خداوکیلی چه حالی میشوید ؟! حس و حالهایی عجیب بسراغمان آمد اما با دیدن این قیافه بزک کرده و فشن و ژست مظلومانه به یاد صحنه هایی در فیلمهای جنایی افتادیم که از محکومین عکس میگیرند و ناخودآگاه خندیدیم آن هنگام که دخترک با کلی ذوق و شوق و هفت سین بدست از مهد باز میگردد و اندر احوالات مراسمات نوروز و حاجی فیروز و هفت سین و چهارشنبه سوری سخنها میراند و شما بسی کیفور میشوید اما.... پس از دق...
24 اسفند 1393

مسابقه نقاشی

سلام به دوستان عزیزم سلام به عشقم به نفسم به همدمم به مونسم فدات بشم من این روزها ذهنت خیلی درگیر مسائل مربوط به خدا و مرگه ! میگی : خدا خیلی بزرگه اونقدر بزرگه که هیچ جا جا نمیگیره اما تو قلب ما جا میگیره . جاش تو قلب ماست میگی : آدما وقتی میمیرن میرن تو خاک بعدش میرن تو قلب ما ، اما تو آسمون نمیرن ! ( از همون روزی که بهت گفتیم مادرجون مهری رفته تو آسمون ذهنت درگیر این قضیه ست و مدام داری کنکاش میکنی و قبول نکردی و نمیدونم چجوری و با مشورت با کی به این نتیچه رسیدی که آدما بعد از مرگ نمیرن تو آسمون میرن تو قلبمون ) یه مدت هم مدام سوال میپرسیدی که اگه شما فوت بشین (!)من چه کار کنم؟تنها میمونم؟ بعد چند روز اومدی گفت...
10 اسفند 1393

الینا باسواد میشود

سلام به دوستان نازنینم سلام به دخترم ، به تاج سرم ، به بالشت پَرم قربون تو بشم من که مونس و همدم مامانت شدی و همیشه حواست به من هست و خیلی هوامو داری و دوست داری همیشه منو خندون و شاد ببینی روزی هزاران بار خدا رو شاکرم که تو فرشته نازنین رو به من عطا کرده و اما بگم از رقابت هات با من خدا نکنه بابا واسه من چیزی بخره هیج دیگه ! قهر میکنی و میگی برو با همسر مهربونت زندگی ِ خوبی داشته باش      من و بابا هم میمیریم از خنده   درهرصورت این مشکل من نیست و مشکل باباته و زین پس ایشون مجبورن هر چی میخرن دوبل باشه  با بابا رفته بودین بیرون و  به مناسبت جشن سپندارمذگان ،دو شاخه گل خریده ب...
4 اسفند 1393

سفر یک روزه به علی آباد کتول

تحویل گرفتن مدرک تحصیلی ، بهانه ای شد برای سفر یک روزه ما به علی آباد کتول به تاریخ چهاردهم بهمن ماه. عکسهای محوطه دانشگاه ادامه مطلب بعد از تحویل گرفتن مدرکم (البته با 10ماه تأخیر ) روانه آبشار تفریحی کبودوال شدیم ، وَه که چه هواااااایی وَه که چه مناظری... پس از کلی پله نوردی و عرق ریختن   به آبشار رسیدیم اما زیبایی مسیر و صدای آب و پرنده ها و طبیعت دلنواز دلیلی محکم بود بر لذت بردن ِ عمیق و عدم احساس خستگی و پس از این پیاده روی طولانی و دلپذیر ، خوردن غذا در رستوران کانیار بسیار دلچسب بود و گوارای وجود دیدیم شاهزاده ای یافت می نشود ! از...
26 بهمن 1393

آرام ِ جانم

سلام به دوستان عزیزم سلام به یکی یدونه م ، گل گلخونه م ، چراغ خونه م ، آرام ِ جوووونم ترم جدید کلاس زبانت شروع شد - چراغ راهنمایی زرد بود بابا با سرعت رد شد با قیافه متفکرانه میگی : بابا خیلی ناراحتم کردی چراغ زرده باید با احتیاط میرفتی - مدام میری لباسای منو برمیداری میپوشی ، با گلایه میگم : این چه کاریه آخه؟! میگی : آخه اینا بوی مامان ِ مهربون و عزیزمو میده چی بگم آخه در برابر اینهمه مهربونیت ، تک دختر ِ ناز و عزیزتر از جونم ======================================================= این مدت جاهای زیادی رفتیم ببخش منو که فرصت ثبت کردنشونو ندارم هر چند که این روزها در گیری کاری بسیار زیادی دارم ا...
8 بهمن 1393