دختر هیجان زده من
پنجشنبه شب دوره دایی ها خونه مهدی (پسر دایی ِ من) بودیم کلی با ماهان و شایان بازی کردین جمعه بابا رفت آشخانه و من و شما موندیم خونه و مشغول تمییزکاری شدیم (خانه تکانی ِ به مناسبت پایان تابستان و آغاز پاییز ) شنبه طبق معمول اکثر شنبه ها غذا نداشتیم و چی بهتر از این که اولین روز ِ مهد رفتن شما بهانه ای شد برای رستوران رفتن ِ ما ماشاله به انرژی ت که بعد از غذا گیر دادی بریم پارک و مجبور شدم یه ساعتی ببرمت بازی کنی بابا هم راااااااااحت تو ماشین خوابید ادامه مطلب الینا: مامان لطفا برام آب بیار ! مامان : عزیزم ، خودت برو بخور الینا : من پادشاهم ! پادشاها که کار نمیکنن تو سربا...