الینا فرشته ی کوچولوالینا فرشته ی کوچولو، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

الینا فرشته آسمونی

الینای آوازه خوان

اوقاتی که با باباجون تنها هستین تمرین آواز خوندن میکنید با هم و خیلی هماهنگ میخونید: امشب در سر شوری دارم / امشب در دل نوری دارم.... یه آهنگ ترکی هم میخونید: کیچه لَره سو سالمیشَم * / یار گلَنده توز اولمَسِن/ یار گلنده توز اولمسِن (ترجمه : تو کوچه ها آب میپاشم تا وقتی یارم میاد گردوخاک نشه ) (توضیح :* اصلش سَپمیشم که الینا اینجوری میخونه) راستی این ترم زبانت(1B) هم تموم شد و یکشنبه امتحان فاینال داری  الینا- آرین- رومینا و مهشید آرین رو خیلی میدوستم ماشاله هزار ماشاله پسر باهوش و مودبی هستش و خیلی بامزه با هم انگلیسی صحبت میکنید  البته همونطور که گفتم این موسسه موکت هست و اکثراً ر...
3 بهمن 1392

کورکورانه نباف!

پنجشنبه با بابا اومدین دنبالم ناهار رفتیم جگر خوردیم و بلافاصله رفتیم  آشخانه و ساعت 9 شب برگشتیم خونه. کلی با  رضا و مرتضی و محیا بازی کردی عزیزم جمعه صبح من دیرتر از شما و بابا بیدار شدم دیدم صبحانه رو آماده کردین و تو هم یه تیپ جانانه زدی و منتظر من هستین. اونروز اصلاً بیرون نرفتیم و کارهای خونه رو انجام دادیم قربونت بشم که کلی کمک کردی عزیزم الینا با تیپ فشن در حال کمک به مامان : هر جمعه گیر میدی که من عروسم و باید پیراهن بپوشم چون هوا سرد بود بابا بهت اجازه نداده بود بلوز و شلوارتو دربیاری بهت گفتم چرا آستینو زدی بالا ؟! میگی آخه عروسا که آستین ندارن همشون دستاشون بیرونه خیلی جدی کار ...
24 آذر 1392

excellent

سلام به دوستان نازنینم و ممنون بابت احوالپرسی و دعاهای قشنگتون سلام به دختر مهربون و نازم دیروز یه کمی بهتر شدی اما سرفه ها و تند تند نفس کشیدن ها همچنان باهات هست! اگه تا دو سه روز آینده خوب نشی میبریمت مشهد تا یه پزشک حاذق تر ، ویزیتت کنه. پریروز که حالت خیلی بد بوده ، مادرجون فرزانه بالای سرت تند تند دعا میخونده و از خدا خواسته که حال شما زودتر خوب شه و دوباره شیطونی کنی و خونشون رو بهم بریزی نزدیکای ظهر که یه کم سرحال اومده بودی کل خونشون رو زیرورو کرده بودی و جا واسه نشستن نبوده مادرجون به شوخی بهت میگه: ای شیطون این چه وضعیه درست کردی؟! به مادرجون گفتی :  مادرجون خودم شنیدم به خدا میگفتی زود حالم خوب شه خونتو بهم بریزم ...
19 آذر 1392

موسسه زبان جدید

یکشنبه من و بابا برای انجام یکسری از کارهای پایان نامه م رفتیم گنبد و شما موندی خونه باباجون اینا مسیر جنگل خیلی خوشگل شده بود درختان با برگهای رنگی ِ پاییزی یک حس عاشقانه و ناب رو درونمون زنده کرده بودن و بعد ِ مدتها یه عاشقانه دونفره با هم داشتیم و کلی یاد ایام کردیم و عاشقانه هامون زنده تر شد اما ناگفته نماند که آخر همه حرفهامون هم به تو ختم میشد به تو که ثمره عشقمون هستی و بی نهایت دوستت داریم (دوربین همراهم نبود و بدلیل مشابهت زیاد این عکسها با مناظری که دیدیم، عکسها رو از وبلاگ دوست عزیزم فرشته جان دانلود کردم )  گنبد یه بازار روز داشت ، بعد از اتمام کار ِ پایان نامه م که یک ساعت طول کشید رفتیم او...
9 آبان 1392

نقاشی های الینا + بعداً نوشت

جمعه با خانواده بابا رفتیم درکش. به بابا گفتم نریم اونجا آخه رودخونه هست و نمیشه بچه ها رو کنترل کرد که نرن تو آب  اما چون بقیه از صبح اونجا مستقر شده بودند و ما دیر رسیدیم ناچاراً رفتیم همونجا و از قضا کنار آب بودیم ! علیرغم اینکه هوا بسیااااااااار گرم بود اما آب سرد بود اما هیچکدوم نتونستیم حریف شما بچه ها بشیم و همتون رفتین یه نیم ساعتی تو آب بازی کردین و این شد که بیماریت تشدید شد و سرفه و دل درد هم بهش اضافه شد و مجبور شدیم دوباره بردیمت دکتر و داروهات اضافه شد در حال تمشک چیدن ( چون بزور از آب آوردمت بیرون از دستم ناراحت بودی و اخم کردی! ) ================================= دیروز از صبح سردرد عجیبی داشتم ...
15 مهر 1392

ناگت مرغ

سلام به رفقای نازنینم سلام به دختر طلای ملوسم خوشبختانه با مهد خیلی خوب کنار اومدی صبحها از 6 صبح !!! بیدار میشی و مدام منو صدا میزنی میگی: مامانی پاشو منو ببر مهد، خودت برو بانک، بابا هم بره دانشگاه !!! کلاً فکر میکنی من کار میکنم و پول درمیارم و بابا هم فقط میره دانشگاه! گفته بودم آمنه جون رو خیلی دوست داری دیروز اومدی میگی مامان آمنه جون به من گفته برو کلاس زینب جون آخه من جا ندارم تو کلاسم! گفتم میخوای بیام مهد صحبت کنم بری کلاس آمنه جون؟ گفتی: نه نگران نباش زینب جون هم مهربونه یه قانونی که مهدتون داره اینه که تاکید داره که بچه ها  با لباس راحتی و تو خونه ای  برن مهد و هر روز هم باید لباستون رو عوض کنید...
9 مهر 1392

اولین تجربه

دختر نازم بخاطر علاقه شدیدی که به مدرسه داری تصمیم گرفتیم بفرستیمت مدرسه زبان کارن علیرغم اینکه این کلاسها برای رده سنی بالاتر از 4 سال هستش بعد از صحبت با مدیر موسسه ایشون رضایت دادند که شما تو کلاس حضور داشته باشی ایشون گفت میتونه تو کلاسها باشه اما ازش توقعی نداشته باشید که چیزی یاد بگیره و صرفاً جنبه سرگرمی داره واسش...من و بابا هم با شناختی که از شما داشتیم بهم اینجوری نیگا کردیم اولین کلاس آموزشی زندگیت92/4/17در سن2سال و یازده ماهگیت تشکیل شد و  تا حالا دو جلسه رفتی کلاس ، ما پشت در کلاس منتظرت میمونیم و از تو کلاس فقط صدای شما میاد از بس که بلند و هیجانی صحبت میکنی عزیزم و مدام مربی رو صدا میزنی و خیلی ناز بهش میگی خانم منمن....
22 تير 1392

آموزش زبان

سلام دختر طلای مامان ، یه مسأله خیلی جالب تو رابطه مادر و دختری ما علایق مشترکمونه.مثلاً مامان از دوران بچگی خیلی به زبان انگلیسی علاقه داشت شما هم گوی سبقت رو از مامان ربودی و از سن یک و نیم سالگی شروع به یادگیری کردی مراحل یادگیری: 1/5سالگی: یادگیری کامل الفبای انگلیسی و بتدریج یادگیری کلمات مختلف به ترتیب زیر: 1-گربه : cat 2-سگ:dog 3-انگشت:finger 3-سلام:hello 4-خداحافظ: goodbye که البته اشتباه میگی فود بای!!! 5-چشم:eye 6-دست:hand 7-پا: foot 8-بابا: father 9-کتاب:book 10-بابابزرگ:grand father 11-مامان بزرگ:grand mami دوست ندارم خیلی بهت فشار بیارم که لغت حفظ شی ا...
17 مهر 1391