شیرین زبونیها...
سلام گل نازم دیروز واسه ناهار خونه عمه جون دعوت بودیم و دیدار شما و محیا و رضا و مرتضی تازه گردید و کلی با هم بازی کردین و درگیر شدین و دوباره آشتی کردین و ... خلاصه مشغول بودین حسابی.متاسفانه دوربین و فراموش کرده بودم و عکس ندارم ازتون! یه سری از شیرین کاریهات که هرروز با این سن کمت انجام میدی رو اینجا مینویسم تا بزرگ که شدی بدونی تو2سالگی چه شیرین زبون بودی و چه دلی میربودی از ما : -از اداره که برمیگردیم بعد یه ساعت میگی از صبح ندیدمت عزیزم ! دلم برات تنگ شده -یهو از دور میدوی طرفمون و محکم بغلمون میکنی میگی عزیزم دلم(منظورت عزیز دلمه!!) -روزی چندین و چند بار میگی مامانم من خیییییییلیییییی دوست دارم و منو میبو...
نویسنده :
مامان
7:36