جای خالی...
آخرین پنجشنبه سال و باز هم جای خالی تو... داماد و نوه شیرینت اومدن دیدنت مامان مهربووونم، مطمئنم که دیدیشون و از دیدنشون خوشحال شدی... مامان اینجا نوه ت داشت میزد رو سنگ مزارت و میگفت مادر جون بیدار شو بیا بیرون دیگه آخخخخخخخخخ فقط بغض...فقط حسرت...دلم میخوادت مامانم... .....تقدیر بود...همین ....همین که جات خوب باشه واسه ما کافیه.... عصر پنجشنبه پسرعموی بابا (آقا مصطفی) و همسر و نی نی کوچولوش اومدن خونه ما و شب رو اونجا بودن تا صبح زود همسرشون آزمون استخدامی شرکت کنه و...